گفتوگوی علی نامجو با «محمد یعقوبی» نویسنده و کارگردان تئاتر
انگیزهای باقی نمیماند
برخی از صاحبنظران معتقدند که اغلب کارگردانهای صاحبنام و به اصطلاح ششدانگ تئاتر ایران، تمایل دارند آثار ترجمهشده، اقتباسی و یا شناختهشده را به روی صحنه ببرند. با این توضیح کمتر مجالی برای اجرای آثار نویسندگان با استعداد و جوان باقی میماند …
ج: عموم کارگردانها سراغ آثار نویسندگان شناخته شده میروند چون میخواهند استقبال از کارشان را از این راه تضمین کنند. این موضوع تنها مربوط به ایران نیست. در سراسر دنیا همینطور است. کارگردانهایی هم هستند که نوشتههای خودشان را روی صحنه میبرند و کارگردانهایی هم با یک نویسنده واحد در طول دوره فعالیتشان همکاری میکنند. احتمالن علت تمایل این گروه برای همکاری با آن نویسنده واحد آن است که احساس میکنند با نام آن نویسنده شناخته شدهاند بنابراین فکر میکنند بهتر است این رابطه و همکاری را ادامه دهند. این گروه احساس میکنند که با آثار آن نویسنده ارتباط برقرار کردهاند و به اصطلاح آن نویسنده را خوب میشناسند. برای مثال آقای مرزبان آثار زندهیاد اکبر رادی را روی صحنه میبرد. معمولا در رابطههای دوستی که بین کارگردانها و نویسندهها شکل میگیرد انس و الفتی پیش میآید که باعث تداوم همکاری میشود.
به نظر من اینکه آثار یک نویسنده با استعداد و البته جوان از سوی کارگردانهای شناختهشده روی صحنه برود برای تئاتر ایران یک ضرورت است. بنمایهی اصلی هر کاری در تئاتر حتا در سینما متن آن کار است و این به نفع کارگردانهای سرشناس است که به سراغ متنهای نویسندههای جوان بروند تا صداهای تازهای وارد تئاتر شود. این ماجرا به سود هر دو طرف است، هم به سود کارگردان هم آن نویسندهی جوان.
من شبیه این کار را با نمایشنامههای بچههای کارگاههای نمایشنامهنویسیام کردهام. من پروژهای به نام «بیستوپنج» را سرپرستی کردهام که نمایشنامههایش را بچههای کارگاههای نمایشنامهنویسیم بر اساس یکی از نمایشنامههایم به نام رقص کاغذپارهها نوشته بودند. از آنها خواستم نمایشنامه بنویسند و قول دادم تمام تلاش خودم را بکنم که نمایشنامههایشان را به روی صحنه ببرم. بعد برای جذابتر کردن پروژه تصمیم گرفتم بچههای کارگاههای کارگردانی و بازیگریم را هم به کار بگیرم. به آنها گفتم از هر کدام از این نمایشنامهها که خوشتان آمده برداریدش و کارگردانی کنید من کمک خواهم کرد روی صحنه برده شود.
من پروژه را وسیعتر از آن دیدم که کارگردانی آثار را به خودم محدود کنم چون احساس کردم از دل این پروژه هم میتوان نویسندههای خوبی را شناساند هم میتوان کارگردانها و بازیگران بااستعدادی را معرفی کرد. خوشبختانه این پروژه به سرانجام رسید و در سالن گوشهی فرهنگسرای نیاوران کارها به روی صحنه رفت و استقبال خوبی از کارها شد. تا جایی که یادم هست در این پروژه هشت نمایشنامهنویس، دوازده کارگردان و بیش از چهل بازیگر جوان معرفی شدند. این پروژه برای من ناتمام است. هنوز هم در هر کارگاه نمایشنامهنویسی به بچهها پیشنهاد میکنم نمایشنامههای کوتاهی بنویسند که در اتاق بیستوپنج هتلی در بندرانزلی بگذرد(اتاق نمایشنامهی رقص کاغذپارهها). در کارگاه نمایشنامهنویسیم در تورنتو هم چند نفر بر این اساس نمایشنامه نوشتند. یکی از نمایشنامههای آن کلاس نوشتهی بهار الماسی بود به نام «عشق و هورمونهای دیگر» که همراه با نمایشنامههای من در تورنتو اجرایش کردیم. کارگردان این کار همسرم آیدا کیخایی بود. یک نمایشنامهی دیگر هم در این کار اجرا شد به نام «تو خانه را آن دور میدیدی» نوشتهی لیدا شیرمرد که در کلاسم با بچههای فوقلیسانس دانشگاه تهران نوشته شده بود. وجود این دو نمایشنامه از دو نویسندهی دیگر باعث ایجاد چند صدایی در رقص کاغذپارهها شده بود. بر این اساس پیشنهاد من به کارگردانها این است که ریسکپذیر باشند، محافظهکاری نکنند، استعدادهای تازه را شناسایی کنند و آثار آنها را بهروی صحنه ببرند. واقعیت این است که نوشتهی یک نویسندهی جوان توانمند روی زمین نخواهد ماند نهایتش این است که نوشتهاش را با گروه همنسلان خود روی صحنه میبرد و به مرور مطرح خواهد شد. پیشنهاد من فقط به منظور حمایت از نویسندهگان جوان نیست به سود کارگردانان حرفهای هم هست. تئاتر هنر چندان پولسازی نیست و این جوانها میل دارند دستکم با اجرای نمایشنامههایشان توسط حرفهایها شناخته شوند. برخی جوانان ورود به تئاتر را ناممکن میبینند و وارد کار در تلویزیون و سینما میشوند ولی میبینم که عاشق کار در تئاترند.
س: فکر نمیکنید اجرای دوبارهی نمایشنامهها به اصطلاح جریان بازتولید هم مانع معرفی و شناسایی نمایشنامهنویسان جوان شده است؟
مگر پانصد سال اجرای نمایشنامههای شکسپیر مانع ظهور نمایشنامهنویسانی چون بکت، پینتر، آلبی و مکدونا شده است؟ مشکل جای دیگری است. عرصهی نمایشنامهنویسی هنوز عرصهای حرفهای نشده است. بازتولید راهی است برای حرفهای شدن نمایشنامهنویسی. تا زمانی که کسی نتواند با نوشتن نمایشنامه در این کشور زندهگی کند این عرصه مانند حرفهی شما روزنامهنگاری عرصهای جوان خواهد بود. یعنی فقط عدهای جانسخت در این حرفه خواهند ماند و بیشتر کسانی که وارد این عرصه میشوند مدت کوتاهی خواهند نوشت و بعد در فرصت مناسب به حوزههای دیگر کوچ خواهند کرد، جذب سینما، تلویزیون و رسانههای تصویری خواهند شد. البته من مخالف نوشتن برای سینما و تلویزیون نیستم. ممکن است نویسندهای موضوعی برای نوشتن داشته باشد که مناسب سینما، تلویزیون یا رسانههای تصویری باشد. ولی فقط این دلیل کوچ نویسندهگان به این حوزهها نیست. یکی از این دلایل اقتصادی است. دلیل دیگرش این است که نویسنده میبیند از سوی مدیران تئاتر به نوشتن برای تئاتر تشویق نمیشود و به اصطلاح فضا پذیرای او نیست اما از سوی رسانههای تصویری به ویژه سینما بیشتر پذیرای اویند. طبیعی است که برای نویسندهی حرفهای شدن حوزهی کاریاش را تغییر میدهد و از تئاتر به سینما مهاجرت میکند. مگر هر نویسنده در سال چند نمایشنامه میتواند بنویسد؟ وقتی همین نوشتههای محدود نویسندگان تئاتر هم به شورای نظارت میرود و از سوی شورا بخشهایی از آن کار باید تغییر کند (گاهی این تغییرات متن اصلی را تبدیل به متن دیگری میکند) دیگر انگیزهای باقی نمیماند. و متاسفانه در میان خود ما هم همدلی وجود ندارد. وقتی من چند سال پیش بحث بازتولید را مطرح کردم و گفتم نمایشنامههای ایرانی یک بار مصرف نیستند و وقتی تماشاگر دارند بهتر است دوباره اجرا شوند متاسفانه از درون جامعهی تئاتری با انتقادات شدیدالحنی مواجه شدم. با کمال تعجب عدهای آنقدر غافل و نادان بودند که متوجه نمیشدند حرفم یک پیشنهاد حرفهای در زمینهی نمایشنامهنویسی است. عدهای هم گفتند به خاطر مسائل مالی میخواهی کارهایت را دوباره اجرا کنی. مگر چه ایرادی دارد؟ قطعا مسائل حرفهای که یکی از آنها هم جنبهی مالی است در این تصمیم موثر بوده است. ما باید بتوانیم از این راه زندگیمان را بگذرانیم تا بتوانیم بگوییم این حرفهی ماست.
تکلیف مدیران دولتی که روشن است. برای مدیران دولتی مهم نیست چه اتفاقی میخواهد در عرصه نمایش بیفتد ولی این برای من عجیب بود که یک بار در یک سالن خصوصی کسی که خودش تئاتریست از من دعوت به کار کرد و گفت لطفا یک کار تازه در سالن ما اجرا کن. وقتی شما مرا صدا زدید که کاری را به روی صحنه ببرم به شما ربطی ندارد چه نمایشنامهای را میخواهم اجرا کنم. شما حق ندارید برایم شرط تعیین کنید. من که نمیخواهم به ضرر خودم اقدام کنم. حتما دلیل حرفهای برای این کارم دارم که میخواهم نمایشنامهی قبلیام را دوباره اجرا کنم. وقتی نمایشنامهی یک نویسنده این ظرفیت را دارد که بارها اجرا شود چرا باید با اجرای مکرر آن مخالفت شود؟ البته بیشتر مخالفان بازتولید هم خوشبختانه در این چند سال شروع کردهاند به اجرای دوبارهی کارهایشان. به روی خودشان هم نمیآورند که مخالف بودهاند. هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که وقتی اجرای چندبارهی نمایشنامهها امری جاافتاده شود آن دسته از دوستانی هم که فقط کارگردانی میکنند جرات پیدا میکنند به سراغ متنهای قبلا اجرا شده بروند درست مثل همه جای دنیا.
من بارها گفتهام و دوباره هم تکرار میکنم در ایران نویسندگانی داریم که هرسال باید کارشان روی صحنه برود. یکی از آنها بهرام بیضایی است. مهرماه امسال به روسیه رفتم و با گروهم مرد بالشی را اجرا کردیم. آن جشنواره، نامش جشنواره بینالمللی مارتین مک دونا بود. سوآل من این است که چرا نباید یک جشنواره به نام بهرام بیضایی داشته باشیم؟ گرچه به تازگی خبر خوبی خواندم که قرار است جشنوارهای به نام بهرام بیضایی کارش را شروع کند.
س: عدهای معتقدند آدامسخوانی رحمانیان اعتراض بود، اعتراض به نمایشنامههایی که نوشت اما از سانسور شد. این عده معتقدند آدامسخوانی به خودی خود ارزش هنری چندانی ندارد و فقط کاری برای گیشه است.
ج: وقتی کسی در جامعه به جایگاهی رسیده که امروز به عنوان هنرمند شناخته میشود امکان ندارد اثری بنویسد که فاقد ارزش هنری باشد چون هنرمند بودن آن آدم دیگر اثبات شده است البته ممکن است مردم آثار آن هنرمند را مقایسه کنند و بگویند این کارش از آن کارش بهتر است که طبیعی است. من آدامسخوانی را ندیدم چون در آن دوره کانادا بودم اما تردیدی ندارم که محمد رحمانیان نمیتواند کار بد بنویسد بنابراین هر کارش امضای رحمانیان را دارد. او به جایی رسیده که دیگر نباید برایش مهم باشد چه دربارهاش میگویند. کاری میکند که احساس میکند درست است. مطمئنم اگر محمد رحمانیان آدامسخوانی را به روی صحنه برده آگاهانه این کار را کرده نه از سر اجبار یا اکراه. مطمئنم که او معتقد نیست کار بیارزشی اجرا کرده بلکه کاری را به روی صحنه برده که جنبههای دیگری از هنرمندی محمد رحمانیان را نشان میدهد. دیگر برای محمد رحمانیان مهم نیست که دربارهاش چه میگویند. نباید هم مهم باشد. من هم زمانی که «یک دقیقه سکوت» را نوشتم یادم هست عدهای گفتند یعقوبی دارد موجسواری میکند. بعد از «نوشتن در تاریکی» هم شبیه این حرفها را شنیدم. هر کاری بکنی همیشه حرف هست. میگویند محمد رحمانیان برای گیشه کار اجرا میکند. حتا اگر اینطور هم باشد چه اشکالی دارد؟ مگر اشکال دارد آدم سعی کند کاری را روی صحنه ببرد که تماشاگر بیشتری داشته باشد؟ مگر از دیوار خانهی کسی بالا رفته است؟ این چه رفتار سخیفی است با هنرمندی که تلاش میکند با حرفهاش نوشتن و کارگردانی زندهگی کند؟
عدهای هستند که برای گذران زندگی کاری غیر از نوشتن انجام میدهند و هر از گاه جستهگریخته نمایشنامهای هم مینویسند اینها نمایشنامهنویسانی آماتورند. ممکن است کارمند جایی باشند، به هر حال شغلشان و ممر درآمدشان چیز دیگری است، چیزی جز از راه نوشتن. برخی از اینها ممکن است نویسندهی توانمندی چون رحمانیان یا چرمشیر را ملامت کنند. به گمان من این ملامتشان از بخل است نه از دلسوزی برای تئاتر. ممکن است این افراد در طول زندگیشان دو نمایشنامه نوشته باشند و خیلی هم به این یکی دو کارشان افتخار کنند در این حال ممکن است دیگران را بکوبند که چرا هر سال یک کار یا بیشتر مینویسند و روی صحنه میبرند؟ چه اشکالی دارد اگر هنرمندی توانایی نوشتن سالانه یک کار یا بیشتر را داشته باشد؟ من جزء کسانی هستم که توانایی و میل هر سال نوشتن ندارم. اما کسانی را که میتوانند سالانه یک نمایشنامه یا بیشتر بنویسند تحسین میکنم. مگر میشود کسی را برای توان باروری و تواناییاش ملامت کرد؟ این یک مشکل اخلاقی در کشور ماست. یک بحران اخلاقی است که ما نویسندههای توانمند با زایندگی ذهنی را ملامت میکنیم. واقعیت این است که وقتی کسی هویتی به عنوان هنرمند در جامعه پیدا کرده وسواسانه صاحب این هویت شده به آسانی به این هویت نرسیده. چنین هنرمندی دیگر نیازی به قیم ندارند. دربارهی چنین هنرمندی خود مردم باید داوری کنند. واضح است اگر ما کارمان بیکیفیت باشد مردم دیگر نخواهند آمد کارهای بعدیمان را ببینند. اما اگر مردم از کارهای ما استقبال میکنند در حقیقت ما در حال جذب مخاطبان بیشتری برای تئاتر هستیم. این جریان هم به نفع ماست هم به نفع تئاتر.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.