گفتوگوی بهرنگ رهبری با «محمد یعقوبی» نویسنده و کارگردان تئاتر به مناسبت اجرای برهان در تورنتو
برهان در تورنتو
گفتوگوی بهرنگ رهبری با محمد یعقوبی، هفتهنامهی شهروند، تورنتو، کانادا. یازده فوریه ۲۰۱۶
**ممنون آقای یعقوبی که وقتتان را به خوانندگان شهروند دادید.
من هم از شما متشکرم که فرصتی فراهم کردید با خوانندگانتان ارتباط برقرار کنم.
_اقای یعقوبی در یکی از مصاحبههاتون گفته بودین که ترجمه و اجرای آثارتون به زبان انگلیسی یکی از دلمشغولیهای عمدهی این روزهای شماست. چهقدر به این هدف و ایده نزدیک شدین و منشا این خواست کجاست؟
— ما در عرصه ادبیات نمایشی کشورمون تا کنون بیشتر واردکننده بودهایم. نمایشنامههای بسیاری را از کشورهای انگلیسیزبان، فرانسهزبان و تاحدودی روسیزبان و آلمانیزبان میشناسیم. این به واسطه فعالیت مناسب سفیران و مسئولان فرهنگی آن کشورها بوده است. اما متاسفانه تلاش چندانی از طرف مدیران و سفیران و کوشندهگان فرهنگی ما برای ترجمه و معرفی نمایشنامههای ایرانی انجام نشده. نمایشنامه یک کالای هنری ماندگار است، چون بارها و سالها ممکن است توسط گروههای مختلف تئاتری در جاهای مختلف جهان اجرا و بازآفرینی شود. این امکان ویژه و یگانهی نمایشنامه است. مثلن نمایشنامههای چخوف از زمان نوشتهشدنتان در حدود صد سال پیش تا کنون به زبانهای مختلف در سر تا سر دنیا اجرا شده است و میشود. اما این اتفاق برای هیچ کدام از نمایشنامهنویسان ایرانی نیفتاده. مقایسهی کیفی آثاری که از زبانهای دیگر به فارسی تاکنون ترجمه شده به روشنی نشان میدهد که فقط کیفیت آن آثار نیست که باعث شده آن نمایشنامهها به فارسی ترجمه شود. تعداد قابل توجهی از نمایشنامههایی که به فارسی ترجمه شدهاند آثاری متوسط و برخی حتتا ضعیفاند. با اطمینان میگویم تعداد نمایشنامههای درخشان ترجمهشده به فارسی بسیار کمتر از تعداد نمایشنامههای متوسط و ضعیفِ ترجمهشده است. دلیل اینکه ما این همه نمایشنامهی ترجمهشده داریم این است که آن نمایشنامهها خوب صادر شدهاند و البته ما همیشه واردکنندههای خوبی بودهایم و صادرکنندهای ناتوان. البته در عرصهی سینمای ایران چنین مشکلی نداشتهایم چون سینما کالایی سودآور است و نمایشنامه کالایی چندان سودآور نیست. واقعیت این است که در نگاهی دوراندیش نمایشنامه به دلیل قابلیت اجرای دوباره بیش از فیلم اثری است که باید به صدور آن اعتنا شود. فیلم در بهترین حالتش کالای هنری صرفن مصرفی است ولی نمایشنامه توسط گروههای مختلف تمرین و اجرا میشود، پس ارزش افزودهی دیگری هم دارد، کالایی تولیدی هم هست. هر زمان که گروهی در گوشهای از جهان آنتیگونه را کار کند، این نمایشنامهی شگفتانگیز دوهزارساله را بازآفرینی میکند. این ویژهگی یگانهی نمایشنامه است. هملت و دیگر آثار شکسپیر بیش از پانصد سال است که در سر تاسر جهان بازآفرینی و اجرا میشود. نویسندهای نمایشنامهای مینویسد و سالهای گروههای مختلفی از برکت آن نوشته بهره میگیرند، عدهای دور هم گرد میآیند، هملت را تحلیل و تمرین میکنند و تفسیر خودشان را از هملت به تماشاگران ارائه میکنند. این خصلت یگانهی تئاتر است که بیش از دو هزار سال این هنر را زنده نگاه داشته و با ورود سینما همچنان پابرجاست. پس هر کس به سهم خود خوب است بکوشد نمایشنامههای ایرانی را ترجمه و صادر کند. اینجا در کانادا سهیل پارسا این کار را کرده است. باید قدردان حضور او در این کشور باشیم که با ترجمه و اجرای مرگ یزدگرد و آرش از بهرام بیضایی و ترجمه و اجرای نمایشنامهی بارش مهر و مرگ از نعلبندیان برای معرفی و صادرات نمایشنامههای ایرانی تلاش کرده است. من هم میخواهم با اجرای نمایشنامهام یک دقیقه سکوت که ترنج یقیزاریان ترجمهاش کرده هم از تلاش و زحمت ترنج قدردانی میکنم هم به سهم خودم با اجرای این نمایشنامهام که منتقدان و مردم آن را ستودهاند در معرفی و صدور تئاتر و نمایشنامهنویسی ایران قدمکی بردارم.
_آیا شما این عدم صدور آثار ادبیات نمایشی ایران را دلیلی بر کمکاری هنرمندان این حیطه میدانید ویا بنظر تاتر ایران ظرفیت ورود به عرصه های بینالمللی را دارا نیست؟
__ بدون شک نمایشنامهنویسی ما ظرفیت ورود به عرصه بینالمللی را دارد و در این زمینه مدیران فرهنگی و کوشندهگان فرهنگی ایران کمکاری کردهاند. تردیدی نیست که تئاتر بیش از سینما نیاز به حمایت دارد. این وضعیت تئاتر در همهجای جهان است. در سینما حتی با فرض کم کاری مدیران فرهنگی و مسولان دولتی همیشه تعدادی سرمایه گذار شخصی درحمایت از فیلم های پرفروش وجود دارند. اما تئاتر چون چندان سودآور نیست بیشتر به حمایت مدیران فرهنگی کشور نیاز دارد. حمایت محدودی که تا چند سال پیش از سفر تئاترهای ایرانی میشد، حالا قطع شده. کافی است فراخوانی بدهند و اعلام کنند به بهترین ترجمههای نمایشنامههای ایرانی جایزه میدهند. البته من امیدی به چنین فراخوانی توسط نهادهای دولتی ندارم. سالهاست که جشنوارهی تئاتر ایران بینالمللی شده ولی چرا تاکنون بخشی نداشته که در آن گروههای خارجی تشویق شوند اگر نمایشنامههای ایرانی را تمرین و اجرا کنند به آنان کمک مالی خواهد شد؟ فکر میکنم سادهلوحانه است که توقع داشته باشیم برای مدیری دولتی سرنوشت نمایشنامهی ایرانی در جهان مهم باشد. تاکنون که چنین نبوده. ولی به گمانم توقعی بهجاست و واقعبینانه که نهادهای فرهنگی خصوصی فراخوان بدهند و کسانی را که به زبانهای دیگر مسلطاند تشویق و ترغیب به ترجمهی نمایشنامههای ایرانی کنند. کافی است فراخوان بدهند که بهترین ترجمهها کمک مالی دریافت خواهند کرد و به بهترین ترجمهها جایزههای ویژه تعلق خواهد گرفت. کافی است از ایجاد کرسی نمایشنامهنویسی ایران در دانشگاههای سراسر جهان حمایت مالی شود. دانشگاهها آمادهی دریافت چنین کمکهای مالی هستند. کافی است نهادهای خصوصی فرهنگی فراخوان بدهند که گروههای تئاتر در سرتاسر جهان اگر نمایشنامههای ایرانی ترجمهشده را تمرین کنند، کمک مالی برای اجرا خواهند شد. با این کارهای سختافزاری و با گذر زمان تعداد زیادی نمایشنامهی ایرانی به زبانهای زندهی جهان صادر خواهد شد و نام نمایشنامههای مهم ایرانی هم در کنار نام نمایشنامههای مهم دیگر کشورهای جهان خواهد درخشید.
_ اقای یعقوبی گمان می کنید دلیل توجه نشدن به پیشنهادهای سازنده و اثرگذار شما چه بوده است؟؟
__ من هرگز با این وضوح پیشنهادم را مطرح نکرده بودم و البته امید و باوری هم به پذیرش و اجراییشدن تحولاتی ازاین دست در سیستم تئاتر به شدت دولتی رایج در ایران نداشتهام. اغلب مدیران دولتی متاسفانه بویی از هنر نبردهاند، تعداد مدیران هنری علاقهمند به هنر انگشتشمار است. بیشترشان مامورند برای کنترل هنر، حقوق میگیرند که بازدارنده باشند، هنرمندان را کنترل کنند. تاسیس نهادهای خصوصی، اجازهی فعالیت آزادانه به آنان، دخالت نکردن دولت در موضوع فعالیت آنان و اختصاص بودجه به این نهادها راهی منطقی برای معرفی نمایشنامههای ایرانی در دنیاست.
_شما فکر میکنید یک نمایشنامهی ایرانی ترجمهشده چهقدر دغدغهی ذهنی مشترک با مخاطب خود خواهد داشت؟
— ما دیگر در دنیایی به شدت مرتبط در یک دهکدهی جهانی زندهگی میکنیم. ایران کشوری دورافتاده در جهان نیست. هرگز نبوده است. من گمان میکنم هر اثری که در داستانگویی و بیان مسایل مشترک بشری موفق باشد در ارتباط با مخاطب خود در فرهنگهای مختلف نیز موفق خواهد بود. سینمای ما این را ثابت کرده و تئاتر ما چندان فرصت و امکان اثبات توانایی خود را نداشته. البته نمونههایی از این بازخورد خوب و مثبت را میتوان مثال زد. همینجا در کانادا، اجرای مرگ یزدگرد به کارگردانی سهیل پارسا میدانم که بازخوردهای بسیار خوبی داشته که سهیل پارسا دوباره میخواهد اجرایش کند. اجرای بارش مهر و مرگ باز هم به کارگردانی سهیل پارسا میدانم که اجرای بسیار موفقی بوده است. و حالا پرسش من این است. آیا هیچ نهاد ایرانی در این باره حمایت ویژهای از سهیل پارسا کرده است؟ شک دارم. پس از ماست که برماست. و اما دربارهی یک دقیقه سکوت، من با وجود کمبود وقت رفتم به پراگ برای تماشای یک دقیقه سکوت به کارگردانی آزاده محمدی. کنجکاو بودم واکنش تماشاگران را ببینم. تجربهی لذتبخش وخلسهآوری بود. اولین بار بود که نمایشنامهام را به زبانی دیگر با مردمی برخوردار از فرهنگی دیگر میدیدم. فکر کنم از این به بعد هر زمان اجرایی از کارهایم هر جای جهان بشود، اگر تداخل کاری پیش نیاید مشتاقانه خواهم رفت که باز هم آن حالت خلسه را تجربه کنم.
این ترس از دوربودن دغدغههای ایرانی از دغدغههای دیگر مردم جهان ترسی بیجا و واهی است. و شاید برآمده از یک نوع سندرم خودکوچکبینی نهادینهشده از صدوچندساله گذشته در مردم ایران. تئاتر در این شکل امروزیش پدیدهای وارداتی بوده. ما قبل از نخستین نمایشنامهنویس ایرانی با تئاتر غربی از راه نهضت ترجمه آشنا شدیم و انگار مرعوب و شیفتهی این نمایشنامههای وارداتی باقی ماندیم. یک سندرم دیگریستایی همیشه مانع از خودباوری و خودیستایی در ما بوده است. تا سالها ملاک محافل روشنفکری ما دربارهی هر موضوعی این بود که سارتر، کامو یا برشت در آن باره چه گفتهاند. برای قانعکردن مردم معمولی دربارهی هر چه باید به آنان گفته میشد قالَ رسولالله: (مثلن) النظافت من الایمان. و برای قانعکردن تحصیلکردهگان باید گفته میشد قالَ سارتر…، قال مارکس…، قال برشت… قال کامو…، و کسی نمیگفت قال بیضایی. البته ما خوشبختانه یکی دو دهه است که از این دوران گذر کردهایم و به یک هویت ایرانی بازگشتهایم، هویتی که البته برخلاف گذشتههای دور خود را تافتهی جدابافته نمیداند، دیگر سادهلوحانه گمان نمیکند هنر نزد ایرانیان است و بس. به عبارت دیگر واقعبین شدهایم. هم به ارزشهای خودی واقف شدهایم هم ارزشهای دیگران را میشناسیم.
_پس بنا به این تعاریف در هنر ایران شما معتقد به وجود و شکلگیری نوعی تاتر ایرانیزهشده هستید؟
—بله دقیقن. در حال حاضر ما در تئاتر و ادبیات نمایشی یک هویت ایرانی داریم تئاتری با متن ایرانی و مسئلهی ایرانی و اجرایی دیدنی. و این هویتی قابل دفاع و قابل صدور است. در دههی بیست معیار و ملاک برای درستی هر حرف دربارهی تئاتر، احتمالن مولیر بود، در دههی چهل ملاک و معیار دربارهی تئاتر، کامو، سارتر یا برشت بود، ولی حالا میبینم که ملاک این است که بیضایی چه گفته است، ساعدی یا رادی چه گفتهاند.
_اقای یعقوبی شما بهعنوان نویسندهای که با خروج از کشوراز فضای سختگیرانه ممیزی فاصله گرفتهاید به صورت ذهنی چهقدر موفق شدهاید از این جو که سالها در اندیشهی شما رخنه کرده فاصله بگیرید؟
—- نوشتن و البته فکر کردن آزادترین حیطهی هر انسان است. فقط تویی و کاغذ یا صفحهی کامپیوتر. درست این است که در زمان نوشتن، آگاهانه آفت سانسور را ببینیم و از خود دور کنیم. من در نوشتن خیلی حواسم هست که آزادانه بنویسم و به گمانم تا حدودی هم موفق بودهام ولی همین تلاش برای انکار و دورشدن از سانسور در حقیقت به معنای پذیرش وجود آن و رهانبودن از زخمی است که در من وجود دارد. وقتی به تماشای کارم در پراگ رفتم ودیدم بازیگر در خانهاش حجاب ندارد اعجاب وحیرتم از نبود سانسور درد و زخم قدیمی را به من یادآوری کرد و اینکه حالا من چه باید بکنم؟ باید حواسم باشد که از آنور بام نیفتم. به هر حال من در کشور و فضایی بسته کشوری پر از امر و نهی و خط قرمز بزرگ شدهام. و البته بهخاطر ارتباطم با ایران ناگزیرم چیزهایی را رعایت کنم. ناگزیر به رعایت خط قرمزها هستم. چون نمیخواهم ارتباطم با ایران قطع شود. نمیخواهم احساساتی و رادیکال رفتار کنم، نمیخواهم پلهای پشت سرم را خراب کنم.
-آیا بهنظر شما این یک خودسانسوری نیست؟
—- البته که هست. این خودسانسوری به منظور مراقبت از یک وضعیت مهمتر است. نمیخواهم بهانه دست عدهای تندرو بدهم که مانع ادامهی کارم و روند خلاقهام در ایران شوند، مانع تداوم ارتباطم با مخاطبانم در سرزمین مادریم.
_ شما گمان میکنید چقدر وکدام یک از وجوه شخصیتی خودتون در کارکترهای مرد آثارتون نمایان میشود و آیا برای فاصله گرفتن از این اتفاق تلاش میکنید؟
— هر شخصیتی که توسط نویسنده خلق میشود پارهای از وجود خود نویسنده است و نویسنده کسی است که این شخصیتهای گوناگون درون خود را احضار میکند و با تجربههای دیداری و شنیداری خود شکلشان میدهد و با کلام به تصویر میکشد. در واقع فقط شخصیتهای مرد من نیستند که پارهای از وجود منند بلکه همه شخصیتهای آثارم پارهای از وجود من هستند. راسکولنیکف در رمان جنایت و مکافات همانقدر پارهای از شخصیت نویسندهاش داستایفسکی است که ناستازیا فیلیپوونا در رمان دیگرش ابله. مجموع جهانبینی و باورهای نویسنده است که در شخصیتهای گوناگون تصویر میشود. “گوستاو فلوبر” جملهی بسیار زیبایی دارد که فکر میکنم منظور من را به روشنی بیان میکند: مادام بواری من هستم. پس باید گفت هرنویسنده درعین حال که سودای گریز از خویشتن را دارد پارههای وجود خود رادرشخصیتهای آثارش به تماشا میگذارد و من اصرار دارم این گریز از خویش دروغی بزرگ است. فرض کنید یک دقیقه سکوت نوشته نشده بود و برای نوشتن این سوژه به سه نفر سفارش میدادند که جداگانه بنویسندش. به گمان من حاصل این سفارش سه اثر متفاوت بود چون جهانبینیهای متفاوت سه نویسندهی متفاوت آنها را به وجود آورده است.
_درآثار شما شخصیتهای زن به پررنگی و اثرگذاری شحصیتهای مرد ظاهر نمیشوند و گاه احساس میشود به تنهایی قادر به ادامه دادن مسیر نیستند در این مورد توضیح دهید
___ مطمئناید دربارهی نمایشنامههای من حرف میزنید؟ در چند نمایشنامهی من شخصیتهای فاعل زنان هستند. برای مثال در “رقص کاغذ پارهها” در تمام اپیزود ها شخصیتهای زن پیشبرندهی موقعیت نمایشی و تاثیرگذارند. یا در نمایشنامهی ماه در آب، از تاریکی، زمستان ۶۶، خشکسالی و دروغ، یک دقیقه سکوت. شخصیتهای زن در تمام این نمایشنامهها یا فاعل نمایشاند یا شخصیتهای کلیدی نمایشنامه.
__ شما در آثارتون غالبا به نمایش مقطعی خاص اززندگی می پردازید زندگی انسانهایی که گویی دادی ستاندهنشده از زندگی دارند چهقدر به این هدف وخواست نزدیک شدهاید؟
__ من به این دلیل در مورد مردم امروز ایران مینویسم که آنها را میشناسم، مردمی که درگیر ستاندن بدیهیترین خواستهای انسانی هستند. تئاتر هنری زنده است، عاقلانه نیست مردم را ترغیب کنید بیایند به تماشای نمایشی که ربطی به آنان ندارد. تئاتر هنری است ذاتن بومی، به همین دلیل بر این باورم که باید در باره مردم و برای مردم عصر خودش باشد و بهعنوان تماشاگر هم همیشه از تماشای این نوع تئاتر بیشتر لذت میبرم.
__در آثارتون دیده میشود که شما تلاش میکنید به اریه واضحی از اتفاقات جامعه بپردازید گمان میکنید این صراحت چهقدر به زیبایی کار کمک خواهد کرد و یا بالعکس به ان صدمه خواهد زد؟
— ده سال پیش یکی از نقدهای وارد به من همین نظر شما بود. عدهای بر این باور بودند که نوشتههایم به شدت ژورنالیستی هستند و به اصطلاح تاریخ مصرف دارند. ولی هنوز این نمایشنامهها در ایران توسط گروههای جوان در محیطهای آکادمیک اجرا میشوند. هر هفته دست کم یک یا دو درخواست مجوز به من ایمیل میشود. خوشحالم که مرعوب آن نقدها نشدم و جوری نوشتم که میخواستم و میتوانستم. این سودای جاودانهشدن با متنهایی زماننورد سودایی مانع نوشتن است.
_گمان میکنید اثار ایرانی و بهخصوص نمایشنامههای شما چهقدر تازگی خود را در گذر زمان حفظ خواهند کرد؟
—– من همیشه تلاش کردهام با نگرشی خیاموار بنویسم و زندهگی کنم. با اطمینان باز هم تکرار می کنم تئاتر یک هنر زنده است و عاقلانه نیست نیازهای تماشاگران زندهی این روزها را به امید تماشاگرانی در آینده در این دنیای پرسرعت نادیده بگیریم. پانزده سال پیش یکی از تماشاگران منتقد با اظهار تاسف از ماندگار نبودن نمایشنامهام یک دقیقه سکوت گفته بود کار خوبی است ولی حیف که تاریخ مصرف دارد، یادم است که بهش گفته بودم: آره حیف، ولی خوشحالم که الآن تو از کار خوشت آمده. مهم نیست ده سال بعد چه خواهدشد. ده سال بعد نویسندهی دیگری میتواند کاری دیدنی اجرا کند که تو و دیگران از دیدنش لذت ببرید. و حالا پانزده سال گذشته و یک دقیقه سکوت تاکنون به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ترکی استانبولی، کردی و چک ترجمه شده است. من شش ماه پیش با یک دقیقه سکوت در مسابقهی نمایشنامهنویسی فرینج تورنتو شرکت کردم و این نمایشنامه بهعنوان نمایشنامهی سوم برگزیده شد. همزمان برای اجرای یک دقیقه سکوت در فستیوال سامرورکس ثبت نام کردم که خوشبختانه در ژانویه باخبر شدم پذیرفته شده و در آگوست ۲۰۱۶ در سامرورکس به انگلیسی اجرایش خواهم کرد.
_ شما چهقدر به این موضوع باوردارید که مخاطب نباید بیش از اندازه با کاراکترهای آثار شما همذاتپنداری کند؟
—من از این موضوع استقبال میکنم که تماشاگر با شخصیتهای آثارم همذات پنداری کند. همانطور که هر کداممان بارها روحیات و طرز فکر خودمان را در وجود یک شخصیت نمایشنامه، داستان و یا فیلم پیدا کردهایم و کیف کردهایم که حرف دل ما در اثری بازگو و ماندگار شده و البته من به گونهای هم که بیننده مجزا از اثر و در سطحی بالاتر تماشاگر جریان باشد تجربه کردهام و البته این شیوه را به انتخاب و با ترجیح برگزیدهام.
¬¬_ آیا شما در آثارتون اعتقادی به ساختار منظم داستانی دارید یا خیر؟
—–بله ساختار و فرم در آثارم برای من در درجهی بالایی از اهمیت قرار دارند و طرفدار داستانگویی در تئاتر هستم. در عین حال اغلب برای پایان داستان به شیوهای ضد پایان میل دارم. برای مثال در یک دقیقه سکوت با ضد پایان روبرو هستیم همچنان که برای آغاز به دنبال مقدمه و توصیفات بیهوده نخواهم رفت و بیمقدمهچینی به اصل داستان میپردازم.
_اقای یعقوبی چه توضیحی برای دگردیسی مشهود در اثار خود بعد از سال هشتاد و هشت دارید؟
___ گمان میکنم نه تنها من بلکه هرایرانی بعد از وقایع آن سال دگرگون شد. بله. من از سال ۸۸ در نوشتههایم رکتر شدم. سال ۸۹ نوشتن در تاریکی را نوشتم که دربارهی انتخابات سال ۸۸ بود و بعد از شش بار بازبینی اجازهی اجرا دادند. مدیر آن زمان شورای بازبینی میگفت کارت زیادی بیپرده، زیادی رک و صریح است و من گفتم مردم تشنهی صراحتاند. نمیخواهم کلیلهدمنهوار بنویسم که تماشاگر حدس بزند منظورم چه بوده. میخواستم دربارهی مردم ایران سال ۸۸ بنویسم، بدون توهین به کسی، واقعبینانه. بیش از هر زمان دیگری نیازی داشتم بنویسم تا خودم را امیدوارم کنم، و هر کس را که تماشاگر فرضی کار ما بود. میخواستم نشان بدهم که تغییر ممکن است و نباید امیدمان را به تغییر از دست بدهیم.
* درباره نمایشنامه “برهان”:
بین نمایشنامه” برهان” آنچه که شما بازنویسی کردهاید و آنچه” دیوید آبرون” نوشته چه تفاوتهایی وجود دارد؟
این نمایشنامه اولین بار درسال۲۰۰۰ در امریکا اجرا شد و اولین بار در ایران در سال ۲۰۱۲ من بازنویسی و اجرایش کردم. نمایشنامهی خیلی مهمی در ادبیات نمایشی امریکاست و درسال۲۰۰۵ از روی این نمایشنامه فیلمی هم ساخته شده. دیوید آبورن پنج جایزهی مهم برای نوشتن این متن گرفته است. زمانی که میخواستم اجرایش کنم با جستوجو در اینترنت فهمیدم که دو هزار بار اجرا شده است. این آمار سال ۲۰۱۲ است.
با اینکه نمایشنامهی بسیار خوشساختی است ولی من چند تغییر درش دادم. یکی از تغییرها پایان نمایشنامه است. پایان نمایشنامهی دیوید آبورن خیلی خوشِ آبکی است. احتمالن طبق همان سنت سینمای پایان خوش در امریکا. نکتهی جالب برای من این بود که نمایشنامهای ممکن است پایانی اینقدر سست داشته باشد و باز پنج جایزهی مهم بگیرد. این تقریبن در ایران ناممکن است. اگر دیوید آبورن این نمایشنامهاش را در ایران نوشته بود نه تنها هرگز جهانی نمیشد بلکه هیچ جایزهای هم به او نمیدادند فقط هم به خاطر پایانش که البته این بیانصافی در حق او بود و باید هر روز جشن بگیرد که نویسندهای انگلیسیزبان است و در امریکا نمایشنامهاش را نوشته است. رفتار منتقدان دنیای انگلیسیزبان با نویسندهگان رفتاری نوازشگرانه است. کاری که من با این نمایشنامه کردم این بود که با خودم گفتم اگر “دیوید آبورن”یک ایرانیتبار ساکن امریکا بود این نمایشنامه را چهگونه مینوشت؟ بازنویسی متن را با این فرض شروع کردم. پاسخ این بود که اگر نویسندهای ایرانیتبار بود شاید دربارهی خانوادهای ایرانی در امریکا مینوشت. پس من خانوادهی امریکایی در متن برهان را تبدیل کردم به خانوادهای ایرانی. مکان نمایش مانند متن اصلی شیگاگوست. این مهاجربودن رنگ دیگری به متن بازنویسیشده داد. پایانش را هم تغییر دادم. برای آنکه بتوانم پایان”برهان” را آنطور که دوست دارم بنویسم روزهای بسیار سختی را گذراندم، هیچ چیز من راضیم نمیکرد، من حاضر بودم پایان “دیوید آبورن “را حذف کنم و حتتتا بگویم این نمایشنامه پایان ندارد ولی پایان خود متن را اجرا نکنم! ولی خوشبختانه سرانجام توانستم پایانی بنویسم که خودم را راضی کند.
با اینکه به چهارچوب روایی نمایشنامهی آبورن وفادار ماندم ولی در متن خیلی جزئیات تغییر کرده است. چون داستان ما دربارهی یک خانوادهی ایرانی است تغییرات زبانی زیادی در متن انجام دادم. من بازنویسیم را بر اساس ترجمهی امیرحسین طاهری انجام دادم. مثلن دراین نمایشنامه بارها شخصیتها کلمهی دستگاه را به زبان میآورند و منظورشان مغز است. مثلن رابرت میگوید: دستگاه کار افتاده. کلمهی Machine که دستگاه ترجمه شده شاید در زبان انگلیسی کارکرد خوبی داشته باشد، نمیدانم ولی میدانم که دستگاه در زبان فارسی معنایی خنثا و ترجمهای دارد. وقتی کسی بگوید دستگاه کار افتاده. دیالوگی خنثا و ترجمهای گفته است. مدتها طول کشید تا من کلمهای مناسب برای آن پیدا کنم. من واژهی “اتول” را جایگزین کردم که خیلی از لحاظ زبانی مناسب بود. برای هر ایرانی این کلمه طنازی دارد. از این گونه زبانورزیها در متن بسیار است.
اما چرا اصلن به فکرم رسید شخصیتها را ایرانی کنم؟ این برمیگردد به تاریخ نمایشنامهنویسی ما. ما تئاتر را با واردات شروع کردیم و به طور مثال نمایشنامههای “مولیر ” ترجمه و اجرا شدند. ولی بهترین و مردمیترین اجراهای آن زمان نمایشنامههای آداپتهشده و به اصطلاح ایرانیزهشده بود. کافی است که وقت بگذارید و مثلن بازنویسی نمایشنامهی “مولیر” را توسط “اعتماد السلطنه” بخوانید. شک ندارم از خواندن نمایشنامهی ایرانیزهشده بیشتر لذت خواهید برد تا خواندن اصل نمایشنامهی مولیر. من هم فکر کردم قرار است این نمایش را یک ایرانی ببیند، پس بهتر است کاری کنم که از دیدن آن لذت ببرد.
این نمایش ما در سال ۱۳۹۱ در فرهنگسرای نیاوران ۵۰ شب اجرا شد و تمام شبها پرتماشاگر بود. بیش از پانزده هزار تماشاگر داشتیم که برای تئاتر این تعداد تماشاگر یک رکورد و آماری خوشآیند است.
من بعد از اجرای تئاتر “خشکسالی و دروغ” در کانادا در سال ۲۰۱۵، تصمیم گرفتم “برهان” را کار کنم. چرا که “برهان”برای ایرانیان ساکن کانادا به گمانم بیش از ایرانیان ساکن ایران باید دیدنی باشد. “برهان” درباره خانواده مهاجر است، در واقع تماشاگران اینجا جلوهای از خودشان را در این کار خواهند دید و از زاویه دیگری با آن ارتباط برقرار خواهند کرد وهمزاد پنداری در ایرانیان مقیم خارج از ایران ممکنتر خواهد بود. در این اجرا عارف محمدی و گروه موج نو یاریمان میکنند که از همکاری با آنان خیلی راضیم.
** درباره دغدغه های کار تاتر خارج از ایران برای ما بگویید؟
من در سال ۲۰۱۳ که به تورونتو آمدم نمایشنامه “یک دقیقه سکوت ” را نمایشنامهخوانی کردم. ساسان قهرمان و مونا کتابیان که دو تن از بازیگران یک دقیقه سکوت در ۲۰۱۳ بودند حالا در “برهان” هم نقش دارند. محمود رمضانی را قبلن نمیشناختم. از چندین نفر تست گرفتم و سرانجام او را انتخاب کردم. کار در اینجا سختیهای خودش را دارد .من در ایران راحتتر میتوانم جایی برای تمرین پیدا کنم مخصوصن حالا که پلاتوهای خصوصی راه افتاده که اتفاق بسیار خوبی است. در اینجا پیدا کردن محلی برای تمرین دشوار است و هزینههای زیادی به گروه تحمیل میکند. همینطور سالن اجرا . من این کار را در ایران ۵۰ شب اجرا کردم ولی در اینجا ۲ اجرا خواهیم داشت یعنی از لحاظ اقتصادی کارمان چندان صرفه ندارد. من در روند تمرین به گروه اجرایی گفتم چون امکاناتمان کم است نباید این تاتر را فقیرانه اجرا کنیم. نمیخواهم این اجرا از لحاظ کیفی کمتر از اجرای ایران باشد. تمام تلاشمان را کردهایم که حتتا از اجرای ایران بهتر و دیدنیتر شود. حتا تعداد تمرین ها از ایران بیشتر شده چیزی حدود ۴۲ جلسه تمرین. و البته من تلاش میکنم فقط به دو اجرا در تورونتو بسنده نکنم و امیدوارم بتوانیم در شهرهای دیگر کانادا، مونترآل، ونکوور و کلگری اجرایش کنیم و برای این منظور دنبال ارتباط با کوشندهگان فرهنگی هنری در این شهرها میگردیم.
** چهقدر به ایده آل ذهنی خود نزدیک شدید؟
من همیشه فکر میکنم به ایدهآل ذهن خود نزدیک نشدهام ولی میتوانم بگویم به استاندارد نزدیک شدهایم. سه سال از اجرای ما در ایران گذشته و من دیگر آدم سه سال پیش نیستم. پیشنهادهای بهتری در مقایسه با اجرای ایران در بازیگری و نحوهی اجرا دارم که به کیفیت کار کمک کرده. هیچ نگران اجرای ۱۲ فوریه نیستم و امیدوارم اجرای قابل قبولی برای مخاطبان باشد. با تمام سختیها این اجرا برایم خوشآیند است. مگر چند تئاتر ایرانی در این شهر اجرا میشود. تماشاگرانی که برای دیدن این کار می آیند واقعن علاقهمند هستند ،عاشق تئاترند و این احساس تعهد مرا به آنان بیشتر میکند. کسانی که برای دیدن کار من در ۱۲ فوریه میآیند برای دیدن فلان چهره تلویزیونی یا سینمایی نخواهند آمد آنها خواهند آمد که تاتر ببینند. ما برای اجرایی با کیفیت تلاشمان را کردهایم ولی مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. پس باید منتظر بازخورد کارمان باشیم. نظر تماشاگران در ادامهی راه ما برای کارهای بعدی تاثیرگذار خواهد بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.