هنر مستقل، تنها راه ممکن
گفتوگوی شیرین کاظمیان با محمد یعقوبی
بهنظر میآید در این سالهایی که شاید احساس میشد با سرکار آمدن دولت اعتدال تغییری در فضای فرهنگ نسبت به هشت سال گذشته ایجاد بشود، تغییر محسوسی رخ نداد؛ چه بسا با مرور روند کاری شما در زمینه کارگردانی احساس میشود کمی کمکار بودید. دلیل این موضوع به سیاستهای دولت آقای روحانی در زمینه فرهنگ بازمیگردد یا دلیل شخصی است؟ این سوال را از این منظر میپرسم که اکثر تئاترهای اثرگذار شما از نظر مخاطبان مانند زمستان ۶۶ ،خشکسالی و دروغ و… همگی در سالهای روی کار بودن دولت قبل به روی صحنه رفت، یعنی زمانی که فضا به نسبت بستهتر از حالا بود، با توجه به این موضوع تفاوتی در زمینهی فرهنگ صورت گرفته است؟
پیش از این آخرین کارم «ماه در آب» که من اجرا کردم در سال ۹۳ بود که دو سه کار با هم داشتم، دل سگ، خشکسالی و دروغ و هیولاخوانی. آن زمان خیلی مورد حملهی تندروها قرار گرفتیم، یعنی انگار منتظر گرفتن بهانهای از ما بودند. هر زمان دولتی سر کار میآید که کمتر در حوزهی فرهنگ و هنر سختگیر است تندروها برای کوبیدن آن دولت، هنرمندان را بهانه میکنند. به همین دلیل وضعیت خوشآیندی نبود ولی علاوه بر این کمکاریم در ایران دلایل شخصی هم دارد، من حدود پانزده ماه ایران نبودم و اینطور هم نبود که احساس کنم چهقدر فضای دلانگیزی است و می توان کار کرد. بدون شک از دوران دولت احمدی نژاد خیلی بهتر است ولی از وضعیت دلخواه ما هنوز خیلی دور است. حداقل فکر میکنم در همین سالهاست که سالنهای خصوصی راه افتاد و این یک امتیاز است برای حوزهی تئاتر.
مرداد ۹۳برای شما از لحاظ رسانهای جنجالهای زیادی ایجاد شد.۲۰،۳۰ در گزارشی درباره یکی از آثار شما با تندی رفتار کرد و رسانههای تندرو هم شروع به تیترزنی علیه محمدیعقوبی کردند که شما از طریق رسانههای اجتماعی به نوعی پاسخ دادید. چهقدر این اتفاقات روح هنرمند را که نسبت به بقیه افشار حساستر است میآزارد؟ چنین رفتارهایی یعقوبی را محافظهکار کرد یا پرکارتر از قبل؟
پرکار که نه، چون دست من نیست که بخواهم پر کار شوم. باید سالن داشته باشم و کارهایم تصویب شود تا بتوانم کار کنم. یادم هست که کمی بعد از حملهّی تندروها به من، مصاحبهای خواندم از آقای سرسنگی که با لحن بسیار تندی ادعا میکرد من محمد یعقوبی را توبیخ کرده و چه. که البته حرفهایش هیچ راست نبود. من نمیدانم آقای سرسنگی با چه هدف و انگیزهای آن حرفها را زد. حتمن دلایلی برای خودش داشت که البته از نظر من غیر اخلاقی بود، در آن مصاحبه گفته بود به محمد یعقوبی برای سال بعدش اجرا ندادم که تنبیهش کرده باشم ولی واقعیت این است که من اصلن درخواست سالن برای سال ۹۴ نکردم چون برنامهی من این بود که سال ۹۴ کانادا باشم. به هر حال من هرگز از طرف ایشان توبیخ نشدم و حتا در جلسهای که بعد از برنامهی بیستوسی با ایشان داشتم نصیحتش کردم که تحت تاثیر این برنامه و خبرگزاریهای نفرتپراکن جا نزند و مانع اجرای دل سگ نشود چون اگر جا بزند بدون شک تندروها دوباره به بهانهی اجرایی دیگر به او خواهند تاخت و رفتهرفته مدیر واقعی ایرانشهر تندروها خواند بود نه دکتر سرسنگی. فکر کنم این حرفم روی او تاثیر گذاشت که تن به قطع اجرای دل سگ نداد. یادم هست که با ترس میگفت صلاح نیست اجرای دل سگ ادامه پیدا کند و اگر من آن حرفها را به او نمیزدم در حقیقت صدایم زده بود که بگوید بهتر است اجرای دل سگ ادامه پیدا نکند. به هر حال مصاحبهی دکتر سرسنگی شگفتزدهام کرد. احتمالن تحت فشار بود یا نگران بود جایگاه مدیریتیش را از دست بدهد. یا شاید به امید رسیدن به مقامی دیگر این حرفها را زده بود. گمان نکنم هرگز بتوان دانست چرا آن حرفها را زد بعید میدانم هرگز دلیل واقعی حرفهای ناراستش را بگوید. در آن زمان که تندروها مدام در خبرگزاری و تلویزیون علیه من جفنگ میگفتند من فقط خیلی ناراحت بودم که ناگزیرم وقتم را بگذارم و جواب یک عده نفهم را بدهم که شب و روزشان را صرف نوشتن علیه این و آن میکنند و با بحرانآفرینی نان زن و بچهشان را میدهند. اینها بدبختترین آدمهای روی زمیناند که رزقشان را از راه بدگویی و تهمت به دیگران فراهم میکنند. در یادداشتی هم نوشتم که به اندازه ی کافی اضطراب زمان دارم، همیشه احساس می کنم که زمان کوتاه است و من کی میتوانم به همهی کارهایم برسم، بیشتر از هر چه عصبانی بودم که باید وقتم را تلف کنم و جواب این همه نادانی را بدهم. البته به دلیل همین اضطراب زمان تا مدتی سکوت کرده بودم و جوابشان را نمیدادم ولی آنها دیگر خیلی بیش از حد شلتاق میکردند، ببینید وضع چهقدر هردمبیل است که این تندروها میتوانند از رسانهی ملی هم برای بدگویی استفاده کنند و در برنامهی بیست و سی و چند برنامهی دیگر شبکههای تلویزیون علیه آدم دروغ بگویند، ببینید اوضاع چقدر بد است که بیست و سی اینقدر خودش را به عنوان یک برنامه تلوزیونی بیاعتبار میکند. اینها خیلی تاسفآور بود و مجبور شدم جواب قانونی بدهم و خطاب به ضرغامی بنویسم روزهای آخر صدارتش در تلویزیون بهتر است یک کار درست در زندهگی خود بکند و مانع اینگونه رفتارهای غیراخلاقی و فراقانونی علیه شهروندان در رسانهی ملی شود. گرچه اطمینان داشتم ضرغامی هرگز تلاشی برای توبیخ این نفرتپراکنان بیقلاده نخواهد کرد ولی فکر کردم باید بنویسم تا نگویند خود محمد یعقوبی اعتراضی ندارد و سکوت کرده پس به ما چه. با همهی اینها خوشبختانه برنامهی بیستوسی و یادداشتهای آن خبرگزارهای بیقلاده باعث نشد جلوی کار ما را بگیرند و دلسگ به اجرا ادامه داد، البته با اندکی تغییر. در اجرای دل سگ مردها هم مثل زنان بازیگر حجاب داشتند که دکتر سرسنگی از من خواست بازیگران مرد حجاب از سر بردارند. من هم برای ادامهی اجرا پذیرفتم.
وقتی سالهای کاری شما را بررسی میکنیم ،سانسور، توقیف و ممیزی نکات پررنگ ماجراست. بارها نامه و یادداشت درباره این موارد نوشتهاید، حتی گاهی تن به چاپ نمایشنامهتان که دچار ممیزی شده بود ندادید. سال ۸۹ اجازهی چاپ نمایشنامه یک دقیقه سکوت داده شد البته بعد از دو بار ردشدن یک بار در دورهی دوم ریاستجمهوری آقای خاتمی و یک بار هم در دورهی اول احمدینژاد؛ شما آن موقع گفتید این اتفاقات نشان میدهد سانسور در کشور ما سیستم ندارد و سلیقهای است. حتی بعد از گرفتن مجوز چاپ همین نمایشنامه، باز هم گفتید به وضعیت ممیزی خوشبین نیستید. حالا محمد یعقوبی در سال۹۵چه نظری درباره سانسور و ممیزی دارد؟ هنوز فکر میکنید سیتماتیک نیست و سلیقهای است؟
آره، چون باز هم از من نمایشنامهای چاپ شد که در هیچ دورهای اجازهی چاپ نداشت، نه در دورهی خاتمی و نه در دورهی احمدینژاد و من الان خوشحالم که “چشمهایت را ببند” چاپ شده. الان بحثم این نیست که سلیقهای است یا نه، اساسان این بحث پیش میآید که دولت کنونی فرقش با قبلی چیست؟ واقعیت این است که فرقی اساسی ندارد، تا وقتی که در این کشور فیلترینگ وجود دارد و برای بازدید از برخی سایتها مانند فیسبوک یا… باید از فیلترینگ عبور کنید، تا وقتی که در این کشور کتابی که میخواهی چاپش کنی باید کسی بخواند تا چاپ شود، یعنی تغییر اساسی صورت نگرفته است. همانطور که گفتم در مقایسه با دوران احمدینژاد وضع بهتر شده ولی در مقایسه با وضعیت دلخواه ما هنوز تغییری اساسی بهوجود نیامده است. خوشحالم که تغییری صورت گرفته ولی این اندک تغییر راضیکننده نیست. به چشم نمیآید. تغییرات بهوجود آمده در مقیاس جهان امروز ناکافی است. ما در دنیایی زندگی می کنیم که دیگر خودم با تجربه دیدم حدود چهارپنج ماه قبل از اینکه به اینجا بیایم “یک دقیقه سکوت ” را به زبان انگلیسی اجرا کردم بعد متوجه شدم در سایت آمازون، یعنی یکی از مهمترین سایتهایی که در آن میتوانی کتاب و یا هرچه میخواهی را بخری، دیدم که میتوانم خودم کتابم را چاپ کنم. میتوانی متن کتابت در فضای آن لاین بگذاری و هر کس کتابت را بخواهد آمازون برایش میفرستد یا هر کس میتواند نسخهی کیندل آن را بخرد. من به کمک یکی از دوستانم در تورنتو برنامهی ایندیزاین را یاد گرفتم و کتابم را آماده کردم و در آمازون گذاشتم، برای اینکه بخواهم ببینم آیا کاغذی که گفتهاند همان است، دو تا سفارش دادم و دیدم که بله خیلی خوب چاپ شده و همان است. ما در چنین دنیایی زندگی می کنیم و مضحک است نویسنده در ایران هنوز گرفتار مسئلهی صدور مجوز برای چاپ کتاب است. چندین سال است که میخواهیم تحریمها علیه ایران برداشته شود. پیآمد رفع تحریم چیست؟ اگر قرار باشد تحریمها در معنای واقعیاش برداشته شود یعنی شما خواهید توانست از ایران به سایت آمازون سفارش کتاب بدهید، در این صورت دیگر چه نیاز است من نویسنده از ادارهی کتاب وزارت ارشاد درخواست مجوز برای چاپ کنم؟ کتابم را میگذارم در آمازون یا هر سایت دیگری که کارش چاپ کتاب است. و کسی که کتابم را میخواهد از آنجا خواهد خرید. هرکسی الان میتواند، نه فقط به زبان انگلیسی که به هر زبانی کتابش را در آمازون منتشر کند. من که میخواهم بهزودی کتابهایم را به زبان فارسی در آمازون بگذارم، هیچ محدودیتی ندارد، هیچ هزینهای هم ندارد. تنها وقت میخواهد، تنها کاری که من برای”یک دقیقه سکوت” کردم وقت گذاشتن بود. اگر کتاب را خودم برای خودم سفارش بدهم، برای من که نویسندهی کتاب هستم فقط قیمت چاپش حساب میشود، یعنی برای خودم هر کدام فقط دو دولار و پانزده سنت تمام میشود. ولی اگر کسی دیگر بخواهد بخرد قیمت پشت جلد نمایشنامهام یک دقیقه سکوت دوازده دلار و نود و نه سنت است. این امکانی است که آمازون ایجاد کرده و همانطور که گفتم سایتهای دیگر هم هست. وجود یک دقیقه سکوت در آمازون باعث شده من از دو گروه تئاتر ایرانی در انگلستان و استرالیا که از من خواستند اجازهی اجرای نمایشنامهی خشکسالی و دروغ به فارسی را به آنان بدهم، بخواهم بهجای پرداخت دستمزد به نویسنده، ده تا بیست کتاب یک دقیقه سکوت را از آمازون بخرند و از طرف منِ نویسنده به دیگران به تئاتریهای انگلیسیزبان هدیه بدهند. خب؟ در چنین دنیایی مضحک نیست درخواست مجوز در ایران؟ چنین رفتارها و محدودیتهایی در دنیای امروز در هر جای جهان که اتفاق بیفتد حقیقتش را بخواهید رفتاری داعشانه است. خیلی کهنهاندیشانه است، الان اگر کسی بخواهد اطلاعاتی به دست بیاورد با وجود فیلترینگ در اینترنت جستوجو میکند و پیدا میکند، همه چیز هم که فیلتر نیست. پس اینکه میگویند کتاب باید مجوز بگیرد از ترس چیست؟ ترس از اینکه مردم آگاه شوند؟ مردم که از راه اینترنت بیشتر آگاه میشوند. سیستم با این محدودیتها فقط خودش را بدنام میکند، کتاب که تیراژش اغلب پانصد تا هزار جلد است برای چه باید چاپش منوط به مجوز باشد؟ برایشان خیلی متاسفم که برای هزار جلد کتاب خودشان را بدنام میکنند. ادامهی این روند کهنه و مضحک تنها یک دلیل به گمانم دارد. وقتی در این کشور کسی سنگی در چاه میاندازد و مانعی میسازد آن مانع وجودش نهادینه شده و تبدیل به ارزش میشود و مخالفت با آن مخالف با قانون تلقی میشود. یعنی چیزی ولو نادرست جا میافتد و عدهای هم حیات اقتصادیشان با وجود آن مانع شکل میگیرد، حقوق میگیرند که کتابها رابخوانند و اجازهی چاپ بدهند و دیگر تغییر این وضعیت سخت میشود. مگر اینکه آن آدمها بفهمند شغل شریفی ندارند و بهتر است شغلشان را عوض کنند و درآمد زندهگیشان را از راه آبرومندی تامین کنند. مسئولان هم بفهمند که عاقلانه نیست این همه هزینهی بیجا کند و در نهایت خود را در جهان امروز بدنام کند. چون اگر سی سال پیش بود، گرچه هنوز رفتار نادرستی بود ولی از دید یک نظام بستهی بیزار از آگاهشدن مردم میشد فهمید چرا چاپ کتاب را به صدور مجوز منوط میکنند. ولی الان دیگر مضحک است چون مردم برای اینکه آگاه بشوند هزار و یک راه است و هزارو دومینش کتاب است. مخصوصن مردمی که خیلی هم کتاب نمیخوانند.
چهقدر در این روزها جای بزرگان تئاتر چون بیضایی خالیست؟ نقدهای بسیاری به دولت آقای روحانی میشود بر این مضمون که برخلاف وعدهها، فرهنگ و اقشار فرهنگ نه تنها دچار سانسور شدند بلکه تلاشی هم برای بازگرداندن استادان عرصه هنر به کشور توسط وزارت ارشاد نشد. با این روند و تغییرات در وزارتخانه، نسبت به بازگشت اهالی و اساتید هنر به جایگاهشان در کشور خوشبین هستید یا فکر میکنید استفاده از اهالی هنر توسط هر گروهی فقط برای شعارهای انتخاباتی است؟
نه تنها آقای روحانی که من فکر میکنم نود و نه درصد کار سیاستمدارها همین است، باید وعده دهند اگر وعده ندهند که نمیتوانند رای بیاورند. بنابراین بحث سر یک چیز است که اصولن سیاستمداران ناگزیرند وعدههای فریبندهی رایآور بدهند. اگر کسی تاریخ همین سی و چند سال را بخواند نباید خیلی به این وعدهها دل خوش کند، منتها یک چیزهای اساسی باید درست شود حتا اگر طرف وعدهاش را هم نداده باشد. در حوزهی فرهنگ و هنر به گمان من مهمترین گامهایی که باید برداشته شود تضمین آزادی بیان و حذف فیلترینگ، حذف موانع آزادی بیان در ایران است. این حقوق بدیهی و تاکیدشده در قانون اساسی است که در سی و چند سال گذشته مجرمانه توسط مسئولان پایمال میشود. چنانچه به اصول قانون اساسی و حقوق مردم عمل شود دیگر این بحث پیش نخواهد آمد که چرا بیضایی نیست چون ایشان خودش بر میگردد. وقتی موانع آزادی بیان برداشته شود و شهروند ایرانی احساس امنیت از آزادی بیان کند، که البته چشمم آب نمیخورد به اینزودیها ممکن شود، وقتی فیلترینگ برداشته شود که کار سادهای نیست معنایش این است که تندروها دیگر حرفشان خریدار ندارد. در این صورت تمام کسانی که از فیلترینگ سود میبرند با رفع فیلترینگ راههای سودجوییشان مسدود شود. همهی اینها که ویپیان میفروشند، و میدانیم که ویپیان را خودشان میفروشند، دیش ماهواره از کجا میآید؟ پس همهی اینها این ممنوعیتها باعث بیزینس در این وادی برای خود بازدارندهگان شده است. رفع فیلترینگ و حذف صدور مجوز کتاب و تئاتر و فیلم و اینها یعنی حذف درآمدزایی کسانی که از این وضعیت غیراخلاقی و غیرقانونی بهره میبرند. در این شرایط حتمن وضع بهتر خواهد بود و بیضاییها برخواهند گشت. گرچه من آدم امیدواری هستم اما فکر میکنم خیلیها از بودن موانع چنان سود میبرند که محال است بگذارند موانع برداشته شود، قدرت در دست این سودجویان است و هر زمان احساس خطر میکنند از حقوقبگیران بیقلادهشان در خبرگزاریهای نفرتپراکن میخواهند که عربده بکشند.
تئاتر مانند سینما مخاطبان عام ندارد.اما شما با دو تئاتر و نمایش آن در بزنگاههای تاریخی بیشترین مخاطب را برای تئاتر داشتید. خشکسالی و دروغ و زمستان۶۶ ؛ با تم اجتماعی ،بسیار به زندگی واقعی مردم نزدیک بود. زمستان۶۶ پرتماشاگرترین نمایش اجرا شده در سالن چهارسو بعد از انقلاب بود. بگویید آیا رفتن به سمت موضوعات اجتماعی از قبیل جنگ و بعد از آن دروغ موجب این استقبال شده؟ و چقدر معتقدید هنوز به خوبی در تئاتر ما ،بزنگاههای تاریخی نمایش داده نشده است؟
تئاتر هنر اقلیت است. اقلیت برای سرگرمی نمیآید تئاتر ببیند. سر اکثریت را میتوان با کارهای فقط سرگرمکننده کلاه گذاشت ولی تماشاگران حرفهای تئاتر برای دریافت محتوایی درآمیخته با هنر به تماشای تئاتر مینشینند وگرنه تلویزیون و سینما به خوبی سرگمشان میکند. این یک واقعیت است. ولی کارهایی که صرفن محتواگرا هستند یا صرفن رنگ و لعاب دارند هر دو معیوباند، سعی من بر این است در کاهایم علاوه بر محتوا به فرم هم بپردازم و در کنار طرح محتوا کیفیت هنری و اجرایی را هم در نظر دارم. به هر حال تماشاگر ما با این وضعیت که تئاتر هم گران شده است باید راضی از سالن بیرون برود، همین که وقتش را میگذارد برای تماشای تئاتر کافی است که آدم خودش را موظف بداند تماشاگر راضی از سالن بیرون برود. امید من این است که استقبال از کارهای گروه ما دلیلش این باشد که کیفیت را رعایت کردهایم و انتخاب موضوع بخشی از این تلاش برای داشتن کیفیت است. کاری که فلان بازیگر بفروش و رنگ و لعاب و نور خوبی داشته باشد ولی به اصطلاح حرفی برای گفتن نداشته باشد خوشبختانه در این کشور هنوز چندان خواهان ندارد. پیش آمده که کارهایی با حضور بازیگران بفروش و نور و دکور فریبنده و ژانگولر با استقبال روبهرو شده باشد ولی اندکی زمان که میگذرد آن کار از یاد میرود. استقبال از کارهای گروه ما به این دلیل هم هست که مردم کارهای گذشتهی ما را به یاد دارند و هر کاری کردهایم پیوند دوستی ما را با تماشاگران محکمتر کرده است.
دانشجویان فعلی تئاتر شاهد اتفاقات زیادی بودند به طور مثال وقایع سال ۸۸ را دیدهاند، روزهای سخت اقتصادی و تحریم را تجربه کردهاند، به راستی این نسل چرا به سمت ارائه تلخیهای اجتماعی در قالب نمایش نیستند؟ در واقع انگار دغدغهای به اسم اجتماع آنطور که باید و شاید در آثارشان وجود ندارد،معمولا یا نمایشنامههای خارجی را به صحنه میآورند یا از واقعیت جامعه فاصله میگیرند.ارسطو درباره هنرمند میگوید:«هنرمند، تصویر رفتارهاى عمومى زندگى بشر را جستجو مىكند.»با توجه به چنین جملهای آیا تئاتریهای جوان ما دچار دغدغه تصویر عمومی جامعه و بازتاب آن هستند؟
وقتی که اینبار به ایران آمدم از طرف گروه ما چهار کار برای تصویب به شورای سانسور داده شد، یکی «چشمهایت را ببند» بود. پیغام دادند که کار جدید بدهم، من هم «چشمهایت را ببند» را فرستادم و تصویب نشد. البته شگفتزده میشدم اگر تصویب میشد. چون از سال هشتاد مجوز اجرای آن را نداشتم، به این دلیل دادم که چاپ شده بود و فکر کردم شاید تصویب شود. سه نمایشنامهی دیگر که برای تصویب دادیم «مرد بالشی»، «ماه در آب» و «یک دقیقه سکوت» بود که یک دقیقه سکوت هم تصویب نشد. ماه در آب با شرط و شروط تصویب شد و تنها کاری که بدون قید و شرط تصویب شد مرد بالشی بود که من نویسندهاش نبودم. پس تنها کار تصویبشده یک نمایشنامهی خارجی بود، نوشتهی مارتین مکدونا و سه نمایشنامهی دیگر نوشتهی من بود. حدس میزنم جوانها وضعیت ما را که خیر سرمان حرفهای تئاتر هستیم میبینند و با خود میگویند تا کی هی بنویسیم و تصویب نشود؟ چه کاری است؟ همین اتفاق در دهه شصت هم افتاد، در آن زمان روشن بود اگر نمایشنامهای دربارهی روزگار خودشان بنویسند تصویب نمیشود بنابراین نمایشنامههای دور از روزگار یا خارجی را اجرا می کردند.
فکر میکنید چه میزان حوزه فرهنگ سیاسی شده است.یعنی وقتی تئاتر خشکسالی و دروغ را به صحنه بردید در ابتدا توقیف به همراهش بود.وقتی نمایشنامهای را میبرید مراقب حواشیاش باشید که به سیاسی کاری منسوب نشوید.دلیل این موضوعات چیست که هر حرکت را سیاسی بدانند مخصوصا در حوزه فرهنگ؟
سال شصتوهشت یا نُه که من دانشجوی حقوق در دانشگاه بهشتی بودم، یک روز دانشجوها به کیفیت غذای دانشگاه در سلف سرویس اعتراض کردند. غذا چه بود؟ خوراک کرفس ولی ما دانشجویان بهش میگفتیم خوراک علف. چون احساس میکردیم هیچ کیفیتی ندارد فقط علف توش بود انگار. وقتی دانشجویان شروع به اعتراض کردند و با قاشق روی میزها کوبیدند نمیدانم کدام نهاد دانشجویی بود چون من هرگز با این نهادها سر و کار نداشتم علاقه هم نداشتم سروکار داشته باشم از همین دانشجویان وابسته بودند که گفتند سیاسیاش نکنید و تعجبم این بود که چهطور اعتراض به غذا میتواند سیاسی تلقی شود. اولین بار توجهام آنجا جلب شد به اینکه که در این کشور هر اعتراضی که خلاف میل مسئولان و ثبات ظاهری باشد یک رفتار سیاسی محسوب میشود. برای این است که میگویند شما در کشوری زندگی میکنید که هر اعتراضی کنید دیده میشوید. در چنین وضعیتی وضعیت تئاترها با شوخی مبتذل با فلانی یا… سیاسی تلقی میشوند و افتخار میکنند که این کار را کردیم و زدیم به فلانی یا فلان جا. من واقعیت این است که فقط میخواستم و تلاشم این بود که نمایشنامههایی دربارهی اینروزهای خودمان بنویسم. ولی هربار کاری میکردم، بحثی پیش میآمد چون مطابق میل مسئولان نمینوشتم. مثلن در زمستان ۶۶ می گفتند دارم جنگ را زیر سوال میبرم، من نمیدانم چرا باید آدم هوادار جنگ باشد؟ فکر نمیکنم هیچ آدم عاقلی خواهان جنگ باشد فقط کسانی خواهان جنگ هستند که از وجود جنگ سود میبرند. برای خشکسالی و دروغ هم همین اتفاق افتاد، با بازیگر کارم مشکل داشتند کار را توقیف کردند. خصلت زشت اینهاست، مثلن در روزنامه به خاطر چاپ یک کاریکاتور نمیآیند با کاریکاتوریست مطابق قانون تا کنند، بلکه روزنامه را میبندند. وضعیت خشکسالی و دروغ هم همینطور بود، زنگ زدند گفتند باران کوثری اجازه ندارد در اجرای شیرازتان باشد بازیگر دیگری برای کارتان بیاورید. فکرش را بکنید. چند روز مانده به اجرا میگویند بازیگر دیگری برای کار بیاورید. نمیدانم یا اینها هیچ از تئاتر نمیفهمند که چنین دستوری مضحکی میدهند یا اینکه خودشان را به نفهمی میزنند. من هم گفتم اگر میخواهید باران کوثری در کارمان نباشد به من حکم قانونی نشان بدهید که اجازهی کار ندارد. شک نداشتم حکمی وجود ندارد. این حرفم باعث شد در جا اجازهی اجرای خشکسالی و دروغ در شیراز را لغو کنند. بلیتها هم برای سه روز که قرار بود در شیراز اجرا کنیم تمام شده بود. رفتم به جایی که زنگ زده بودند گفتم چرا اجرای ما را لغو کردهاید. با وقاحت گفتند ما لغو نکردیم. به وضوح دروغ میگفتند. بهشان گفتم فکر کنید یکی زنگ بزند و بگوید از دفتر رئیسجمهور یا بالاتر زنگ میزنم. فلانی اجازه ندارد در کارت بازی کند. من باید باور کنم؟ نباید فکر کنم یک تلفن سر کاری است؟ این جور مسائل را که نباید تلفنی ابلاغ کرد. طرف گفت در ده سال گذشته سابقه نداشته کسی به او بگوید نه. بهش برخورده بود. چون نگفته بودم چشم، گفته بودم حکم به من نشان بدهید. فکر میکنید چرا چنین آدمی درجا دستور خفنتری داد؟ کمتر از ده دقیقه بعد از گفتوگوی ما چه شد که اجرای شیراز توقیف شد؟ چون در اساس حکمی علیه باران وجود نداشت. به همان آسانی که یکی دو نفر در اتاقی بسته دستور داده بودند باران را تنبیه کنند حالا بعد از گفتوگوی تلفنی ما تصمیم گرفته بودند مرا هم تنبیه کنند. اتفاقن این آدم که از دفترش به من زنگ زده بودند بعد از نیم ساعت گفتوگو با من رفتارش نرم و دوستانه شد. احتمالن خودش هم از یکی بالاتر دستور داشته که به من زنگ بزند. فهمید که اشتباه کردهاند ولی اینها تربیت شدهاند که اقرار به اشتباه نکنند. گفت من نقشی در لغو اجرا ندارم که شک ندارم دروغ میگفت. واقعیت این بود که دستور لغو داده بودند و حالا حاضر نبودند پس بگیرند. گفتم به هر حال شما مشکلتان باران بود دیگر. ما با بازیگر دیگری کارمان را اجرا میکنیم. نگفتند نه. چون وقیحانه ادعا میکردند نقشی در لغو اجرا ندارند. ما رفتیم شیراز و سر و کارمان به کارمندان ابله و خردهپایی افتاد که داشتند خوشخدمتی میکردند و در ممانعت از کارمان با هم مسابقه گذاشته بودند که لابد به مقامهای بالاتر خودشان نشان بدهند خوب پاچه میگیرند. به هر حال هرکاری کردیم، تا درست یک روز قبل از اجرا با استاندار حرف زدیم گفت درست میشود و کارتان اجرا خواهد شد و نشد هرگز. چون در کشوری زندگی می کنیم که وقتی دستور توقیف بدهند به آسانی نخواهید توانست دستور رفع توقیف بگیرید. کافی است ابلهای سنگی در چاه بیندازد. البته من چون توانسته بودم قبل از شیراز دستور رفع توقیف اجرای خشکسالی و دروغ در تهران را بگیرم خیلی امیدوار بودم که مشکل شیراز هم حل خواهد شد و مدام در جلسه با مسئولان ریز و درشت شیراز بودم ولی این را هم فهمیدم که در شهرستان وضعیت پیچیدهتر است چون آنان حواله میدادند به رسیدن دستور از تهران، از تهران هم میگفتند ما دستور توقیف ندادهایم. در تهران موفق شده بودم چون روزنامهها و خبرگزاریها هوایم را داشتند. البته در تهران هم یک هفته طول کشید تا دستور رفع توقیف گرفتم. آن موقع کسی رئیس مرکز هنرهای نمایشی نبود، یک نفر سرپرست شده بود و هم او برای خوشخدمتی دستور توقیف اجرا را داده بود. رئیس شورای سانسور مخالف توقیف بود. چون خودش آمده بود کارمان را در بازبینی دیده بود و اجازهی اجرا داده بود. سرپرست وقت مرکز هنرهای نمایشی به گمانم نهایت آرزویش این بود که رئیس مرکز هنرهای نمایشی شود. وقتی که توقیف شد، ازش پرسیدم چرا کار ما توقیف شد؟ گفت از بالا دستور آمده. گفتم بالا کیه؟ میخواهم ببینمش. پیگیریهای مدام من باعث شد ببرندم به اتاقی در حراست ارشاد بهارستان که با فلان مقام مسئول بالا حرف بزنم که باور نمیشد مقام بالا اوست. گفت فلان کلمات در تئاترت بوده. کتاب چاپشدهی خشکسالی و دروغ را نشان دادم و گفتم این کتاب با مجوز همین ارشاد چاپ شده و من متن کتاب را کار کردم. مجوز اجرا را هم با ارائهی همین کتاب گرفتم. پیشتر از دستیارم خواسته بودم همهی مواردی را که ایراد گرفته بودند شماره صفحهی کتاب را جلویش بنویسد. طرف نگاه کرد و نمیدانست چه بهانهای بیاورد. گفت مشکل اجرای شما حل است. اجرایتان را ادامه خواهید داد. گفتم الان ساعت شش و نیم است، دو ساعت مانده به اجرای ما و بازیگران هم آمادهی اجرا هستند. گفت حالا امروز نه، از فردا اجرا کنید. فردا شد هفتهی بعد. یک هفته طول کشید تا دستور رفع توقیف بدهند. این کشدادن و جانکندن برای دستور رفع توقیف فقط یک دلیل داشت: تنبیه. ما این شیوهی تنبیه را میشناسیم. از خانوادهها وارد رفتار جمعی شده، در خانوادهها هم همینطور است، معمولن پدر است که میگوید کاری نکنیم بچه پررو شود، آن دوچرخه را بهش میدهیم ولی یک هفتهی دیگر. وضعیت از آنجا خراب و افتضاح است. در شیراز هم فرصت کم بود وگرنه یک هفته بعد احتمالن میشد. مغز که ندارند بیشترشان. رباتوار احتمالن یک هفته بعد به کارمان اجازهی اجرا میدادند. فقط رفتارشان تنبیهی بود،اینکه چرا وقتی به شما چیزی میگوییم گوش نمیدهید و نافرمانی میکنید. وقتی میخواستیم برویم شیراز، تهیهکننده با نگرانی به ما زنگ زد و گفت که آقای یعقوبی ما را تهدید کردند که گروه خشکسالی و دروغ پایش را شیراز نگذارند، چون ما پایشان را میشکنیم. من هم گفتم ما میرویم ببینیم کی میخواهد پای ما را بشکند؟ چون باران را ممنوع کرده بودند، با یکی از شاگردانم نیلوفر وهابزادهگان تمرین کردیم. گفتم باران تو بیا توی سالن انتظار به تماشاگران بروشور بده. اگر هم بگویند ممنوعالتصویری ما روبنده میدهیم و هر کس پرسید این کیست میگوییم باران کوثری که ممنوعالتصویر است. وقتی حرف مفت غیرمنطقی میشنوم لج میکنم و در حد توانم دلم میخواهد نافرمانی کنم. رفتیم شیراز و هیچکس پایمان را نشکست. مردم بسیار دوستداشتنی شیراز فقط مسئولان بیکفایت و بیعرضهای داشتند. در تهران هم همینطور است. مشکل مسئولینی هستند که فراقانونی عمل میکنند، تعدادی اقلیت بیکفایت مانع اجرا بودند. چون گفته بودند نه و خوششان نیامده بود یک نفر از آنها پرسیده بود چرا نه؟
تا چندی دیگر جشنواره تیاتر فجر را پیش رو داریم، نظر شما درباره خروجی این جشنواره بر بهبود و رشد فضای تیاتر ایران چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور به واسطه بین المللی بودن این جشنواره چیست؟
البته در یکی دو سال گذشته خیلی خبر از فجر ندارم، ولی شنیدهام که امسال کارهایی که اجرا شدهاند به فجر میآیند، من همیشه طرفدار این ساختار بودم. من این را شنیدم و امیدوارم درست باشد چون معنایش این است که جشنواره دارد به سمت این میرود که اگر مصلحتاندیشی نکنند بهترین کارها در آن اجرا شود. این ساختار درست است ولی اینکه چهطور عمل میکنند بحث جداگانهای است. همیشه هم مخالف داشت و بعضیها به طرز بچهگانه میگفتند که اینجور سیستم التهاب و شور و هیجان و تازگی ندارد و فکر میکنم که در شان یک جشنوارهی بینالمللی نیست که به این حرفهای بچهگانه فکر کند. باید بهترینها در جشنواره روی صحنه بروند. کارهایی که افکار عمومی تاییدشان کرده. مسخره بود که کارهای ایرانی اولین اجرایشان را در فجر داشتند و مقایسه میشدند با کارهایی از خارج کشور که پنجاهمین اجرایشان بود. چهطور کارهای ما میتوانند از نظر کیفی برابری کنند با کارهایی که بیش از پنجاه بار روی صحنه بوده؟ به هر حال جشنوارهی فجر خیلی فاصله دارد تا برسد به یک جشنواره ی استاندارد و خیلی واضح است دلیلش رعایت مصلحت سیاسی در این جشنواره است. تنها جایی است که فعلا دولت برایش بودجه به تئاتر میدهد، پس برای برگزارکنندهگان جشنواره مصلحت در این است کاری اجرا نشود که دردسر به دنبال داشته باشد،مسئولان نمیخواند خبرگزاریهای بیقلاده بهشان حمله کنند. اینها مشکلاتی است که شاید در درازمدت حل شود. یکی دیگر از مهمترین ایرادهای فجر این است که بارها گفتم و باز برای صدمین بار میگویم مگر میشود در این جشنواره بخشی بنام تئاترهای کلاسیک ایران وجود نداشته باشد. مثلن خوب است که یک سال بخشی به نام نمایشنامههای بیضایی در این جشنواره باشد، سال بعد بخشی به نام نمایشنامههای رادی و… میتوان نام این بخش را گذاشت: گنجینهی ادبیات نمایشی ایران. بهترین آثار ادبیات نمایشی ایران به تایید کارشناسان معرفی شود که هر سال اگر گروهها اینها را کار کنند بهترینها برای اجرا در فجر انتخاب خواهند شد. این راهی تاثیرگذار برای جریانسازی و معرفی ادبیات نمایشی به مردم است. بعضی گروهها جهتدهی میخواهند، احتیاج دارند که به آنها خط داده شود. مثل جشنواره ی مک دونا که در روسیه بود و ما برای اجرا در آن دعوت شدیم یا بخشی از یک جشنواره ی مهم آثار شکسپیر است و فکر میکنم کارهایی است که فجر می تواند بکند و نکرده. هرسال برگزار میشود و یک تعداد جایزه میدهند و به امید دیدار تا سال دیگر. من خودم برآمدهی فجر هستم و خیلی هم خوشحالم که فجر فرصتی شد تا دیده شوم، ولی جشنوارهای که من بیست سال پیش اولین بار در آن شرکت کردم متاسفانه میبینم که هیچ فرق اساسی و چشمگیر نکرده.
با توجه به اینکه خیلی از آثارتان را هرچند وقت، دوباره بازآفرینی و بر صحنه می آورید، برای ماه در آب و پیش از آن مردبالشی که با گروه تازهای بر صحنه آمدند آیا به مشکلی برخوردید؟
ماه در آب را که گفتم، با شرط و شروط تصویب شد. ولی مرد بالشی مشکلی نداشت و بی هیچ شرطی تصویب شد. همانطور که اشاره کردم با درخواست ما برای اجرای یک دقیقه سکوت موافقت نشد، برایش برنامهای داشتم. منتظر بودم تصویب شود بعد اعلام کنم. میخواستیم اگر تصویب شد در حافظ اجرایش کنیم بعد به جشنواره که رسیدیم به زبان انگلیسی با بازیگران کاناداییام در بخش بینالملل جشنواره به صحنه ببریمش. چرا باید همیشه آثار آن طرف اینجا به زبانی دیگر اجرا شود؟ فکر میکردم فرصت خوبی است که یک متن ایرانی با زبان انگلیسی اجرا شود. مثل اجرای آرش نوشتهی بهرام بیضایی به کارگردانی سهیل پارسا که اتفاق بسیار خوبی بود.
امسال نام شما و اثر معروفتان خشکسالی و دروغ، بر پرده ی سینما نیز مطرح شد. چهقدر از ساخت آن فیلم بر اساس نمایشنامهتان رضایت داشتید؟ با توجه به اینکه دربرنامهی سینمایی هفت نیز، یکی از منتقدین روی نقد فیلم خشکسالی و دروغ را به سمت شما گرفت، از این تجربه و حواشیاش بگویید.
من فکر میکنم آن منتقد به این دلیل این کار را کرد که من در آن برنامه شرکت نکردم، میدانستند که من نمیروم چون کارگردانش در هر کدام از مراسم برای اکران فیلم به من گفت و من نرفتم. طبیعی است که آنجا هم نمیرفتم. من از این فیلم راضی نیستم و احساس میکنم آن چیزی که توقع داشتم نشد، نه اینکه فیلم بدی باشد نه. فیلم متوسطی است. دلیلش این است که کارگردان بیفکری پشت فیلم بود. خشکسالی و دروغ دومین فیلم سینمایی زندهگیاش است و اولین کارش آخرین سرقت هم فیلم افتضاحی بود. در میانهی کار نوشتن فیلمنامهی خشکسالی و دروغ به کارگردانش گفتم که نمیخواهم برایت بنویسم چون پیشنهادهای مزخرفی میداد که وارد فیلمنامه کنم. پیشنهادهایش نگرانم کرده بود. بهش گفتم سه فیلم محبوبش را نام ببرد که من ببینم و بیشتر با سلیقهاش آشنا شوم. من هم سه فیلم محبوبم را به او دادم. یکی از فیلمهای محبوبم که به او دادم «ساعتها» ساختهی استفن دلداری بود. بعد از دیدنش گفت از ساعتها خوشش نیامده و خسته شده. من کنجکاوانه سه فیلم محبوبش را دیدم و بیشتر نگران شدم. بهش زنگ زدم و گفتم ترجیح میدهم قرارداد را فسخ کنم. کارگردان خواهش کرد که ادامه بدهم به نوشتن و از من خواست بازیگردان فیلم باشم و در زمان فیلمبرداری نظارت کنم که فیلم بدی نشود و قول داد به پیشنهادهایم گوش بدهد و حرفشنو باشد. تا وقتی هم ایران بودم تا حدودی به حرفهایم گوش میداد. وقتی رفتم کانادا قرار بود فیلم را برایم بفرستد و دربارهی به تدوین نظرم را بگویم. ولی فیلم را نفرستاد و پانزده دقیقه مفید فیلم را در تدوین حذف کرد. اغلب همان لحظههایی که در نگارش فیلمنامه بهشان ایراد میگرفت. مثلن همان زمان میگفت چرا جوک قورباغهی دهنگشاد باید در فیلم باشد؟ در واقع کارگردان در نبود من به سلیقهی افتضاح خودش و لابد مطابق سه فیلم محبوبش اقتدا کرد و هر چه را نمیفهمید یا نمیپسندید از فیلم حذف کرد فقط از ترس اینکه مبادا تماشاگر خسته شود یا مبادا تعداد سانس کمتری در سینما نصیبش شود. فیلمی که دیگر نمیشد کوتاهتر از صدوپنج دقیقه شود تبدیلش کرد به فیلمی نود دقیقهای. فیلم پیش از تدوین بیش از صد و بیست دقیقه بود، در حضور من در روزهای آخر حضورم در ایران با موافقت من رسید به صد و هفت دقیقه. به کارگردانش گفتم این را بتوان نهایتن دو دقیقه دیگر کوتاهترش کرد. ازش خواستم فیلم نهایی را با کیفیت پایینتر برایم بفرستد که ببینم. چون آدمی هست که از خودش ایدهای ندارد نگران بودم آدمی همسلیقهی خودش بهش مشاوره بدهد. تا وقتی من بودم تلاش میکرد نظر مرا جلب کند. ولی وقتی رفتم نمیدانم از کدام ابله مشاوره گرفت که فیلم چنین شد. باورم نمیشود که در پایان فیلم ترانه چپانده. جوک قورباغهی دهن گشاد و لحظههای پایانی سکانس تختخواب را حذف کرده. در حالی که پیش از رفتنم از ایران اصرار ورزیده بودم از سکانس تخت خواب یک فریم هم حذف نشود. یک سکانس در فیلمنامه نوشته بودم که در آسانسور میگذشت و با چه زحمتی گرفتیم و آن را حذف کرد. مثالی میزنم از فیلمی که همه دیدهاند و دوستش دارند، جدایی نادر از سیمین، فکر کنید آنجایی که پیمان دارد در حمام پدرش را می شوید برش داریم، یا برای این که فیلم خستهکننده نشود سکانس پمپ بنزین را برداریم. این خیلی سکانس مهمی است و خوب و درست است دربارهی شخصیت پردازی، اگر حذف شود به داستان لطمه نمیخورد. یعنی فرهادی نمیدانست که میشود این قسمت را حذف کرد؟ نکرد چون نمیخواست به مردم باج دهد. میخواست ریتمی که میخواهد رعایت شود برای همین هم فرهادی شد. حذف یک سکانس نباید دلیلش فقط این باشد که به ساختمان روایی فیلم لطمه نمیزند. اگر حذف لحظهای به زیبایی یک فیلم لطمه میزند حذفش حماقت است. در نامهای که برای پدرام نوشتم گفتم تو تلاشت را کردی تبدیل شوی به فیلمسازی نهایتن متوسط. هنرمند اصیل یک جاهایی باید خودخواهی هنری داشته باشد، اگر فیلم باید بیش از نود دقیقه باشد نباید به قواعد بازار تن داد. اگر یک فیلمی خوب است، مردم حتمن می توانند لحظاتی تحمل کنند، چون فیلمساز میخواهد آن سکانس باشد. سولاریس ساختهی تارکوفسکی یکی از بهترین فیلمهایی است که همیشه در حرفهایم بهش اشاره میکنم، فیلمی که آدمهایی مثل کارگردان فیلم خشکسالی و دروغ حوصلهی دیدنش را ندارند. در اوایل فیلم سولاریس سکانسی هست که باران میآید و همه میدوند که زیر سرپناهی بایستند. اندکی بعد باران میایستد. تصویر میزی که در حیاط خیس باران شده و فنجانهای پر از باران، تصویر برگهای خیس درختان کنار رودخانه و صدای قطرههای باران که از برگ درختان سر میخورد و در رودخانه میچکد. ما خیلی شوربخت بودیم اگر کارگردان خشکسال یو دروغ سازندهی سولاریس بود. خیلی خوشبختیم که تارکوفسکی این فیلم را ساخت تا یکی از شاعرانهترین سکانسهای سینما ثبت شود. اگر سولاریس را کارگردان خشکسالی و دروغ ساخته بود بیشک این سکانس از فیلم سولاریس حذف میشود که مبادا تماشاگر خسته شود. فرق یک فیلمساز بیهنر معمولی با فیلمساز هنری همینجاست. فهم اینکه چه چیزی ضرورت زیباشناسانه دارد حتا اگر ضرورت داستانی نداشته باشد. تنها امیدم این است که کارگردان خشکسالی و دروغ اینقدر بفهمد که میشود در دیویدی دو نسخه گذاشت، نسخهی نود دقیقه و نسخهی صدوپنج دقیقه، امیدوارم این فرصت را به تماشاگر بدهد خودش انتخاب کند کدام نسخه را ببیند. من اگر بودم در اکران سینما هم چنین می کردم، یکی نود دقیقهای و دیگری صد و پنج دقیقهای. یعنی اینقدر به راحتی حاضر نبودم کارم را قیچی کنم. اینها امکانات تجربهگرایی در سینماست، گمان نکنم کارگردان خشکسالی و دروغ این حرفها را درک کند چون اگر چنین بود از این فرصت که سرمایهای در اختیار داشت استفادهی هنریتری میکرد. البته در هر صورت تحسینش میکنم که سرمایهاش را برای ساختن یک فیلم صرف کرد و نرفت فستفود راه بیندازد. ولی اشکال این آدم این بود که دست و دلش برای سرمایهای که گذاشته بود خیلی میلرزید و تن به قواعد بازار داد. وقتی کسی ایدهای از خودش ندارد باید فکر ببیند به چه کسی اقتدا کند، میگفت فلان فیلمساز خشکسالی و دروغ را در اتاق تدوین دیده و خسته شده. نام این فیلمساز را درست نیست بگویم ولی یکی از فیلمسازان متوسط سینمای بدنه است. وقتی ملاک و معیار کسی فلان فیلمساز متوسط باشد نتیجه میشود فیلم توسط خشکسالی و دروغ. فیلمنامهی خشکسالی و دروغ فرصتی برای این کارگردان بود. ولی استفاده از فرصت هم هوشی میخواهد که کارگردان خشکسالی و دروغ نداشت.
چهقدر فعالیت تئاتری و به اجرا بردن آثارتان در کشورهای دیگر متفاوت است با آنچه در ایران کار میکنید؟ ویژگی اصلی فعالیت تئاتر برای یک کارگردان ایرانی در آنجا چیست؟
نظم و برنامهریزی. آدمها جوری تربیت میشوند که منظم و متعهد باشند. همانقدرکه انگلیسیزبانهای آنجا اینطور هستند، ایرانیهای آنجا هم یاد میگیرند که منظم باشند و بیشترشان هستند. روزی هشت ساعت تمرین در بیست و چند روز، روال جاافتادهی کار تئاتر در آنجاست. من خودم دل میخواهد شش ماه تمرین کنم ولی روال آنجا بیست و یک روز تمرین است، چون تولید تئاتر پرهزینه است برنامهریزی برای آمادهسازی یک تئاتر در بیستویک روز با تمرین روزانه هشت ساعت ضروری است. یکی از مهمترین آدمهای تئاتر در آنجا مدیر صحنه است. اوست که برنامهریزی میکند. مدیر صحنه معمولن از طرف شرکت تئاتری استخدام میشود پس اگر کارگردان کار هم در استخدام آن شرکت باشد مدیر صحنه از او حرفشنوی نخواهد داشت و پیرو منافع شرکت رفتار خواهد کرد. برخی از مدیران صحنه خودشان را حتا مهمتر از کارگردان میدانند. دلیلش این است که بعد از بیستویک روز تمرین و آغاز اجرا کارگردان کارش تمام شده و مدیر صحنه همهکارهی تئاتر است. اوست که در اتاق نور مینشیند و مسئول صدا و نور را راهنمایی میکند. اوست که هر روز همهی حرفهای کارگردان را در زمان تمرین یادداشت کرده و میداند بازیگر چه کار باید بکند و… تمرینهای یک دقیقه سکوت خیلی وقتها نُه صبح شروع میشد، یک ساعت و نیم تا دو ساعت بعد یک استراحت بیستدقیقهای و دوباره یکساعت و نیم تا دو ساعت تمرین و این بار یک ساعت وقت ناهار، بعد یکساعت و نیم تا دو ساعت تمرین و دوباره بیست دقیقه وقت استراحت و بعد یک ساعت و نیم تا دو ساعت دیگر تمرین. بازیگران در طی چند جلسه انتخاب بازیگر که اعلان عمومی میشود میآیند جلوی کارگردان متنی اغلب تکنفره را اجرا میکنند که کارگردان با جنس بازی او آشنا شود بعد کارگردان از آن بازیگر میخواهد تکهای از متن را بخواند. مدتی بعد جلسهی دومی گذاشته میشود تا لیست نهایی بیایند و دوباره توانایی خودشان را نشان دهند. اینها بازیگران الکشدهی جلسهی اول هستند. وقتی بازیگری انتخاب میشود متن کامل به او داده میشود و بازیگران موظفاند قبل از جلسهی اول تمرین تقریبن متن را از بر کنند چون زمان تمرین خیلی کم است و فرصت نیست که بازیگران سر تمرین از بر کنند. این خیلی لذت بخش است و در ضمن هر کسی کار خودش را می کند و دخالت در کار دیگری ندارد، اگر این کار مدیر صحنه است کسی اجازه ندارد کار او را انجام دهد. برخی بازیگران هم تا کارگردان نگوید چه کار بکند از خودشان ممکن است ابتکار به خرج ندهند که این هیچ خوب نیست. اگر مدیر صحنه نمیگفت فلان چیز را فلان جا بگذار بازیگر نمیدانست چه کند که این خیلی مرا عصبی میکرد. گرچه نظم قابل تحسینی است، این روال باعث شده است همه چیزشان مثل ساعت کار کند ولی در زمینه کار با بازیگر ترجیح میدهم بازیگر رباتوار منتظر حرف کارگردان نباشد و کار خودش را بکند و به کارگردان فرصت بدهد او را ببیند تا با توجه به شناخت از آن بازیگر واقعبینانه به او پیشنهاد بدهد. در تئاتر کانادا (شاید بهتر باشد بگویم تورنتو) یک اشکال مهم وجود دارد. تماشاگر کم دارند. زمانی به شوخی به یکی از دوستانم گفتم تهران و تورنتو از یک نظر به هم شبیهاند. هر دو جا جهنم تئاتر است، کانادا به دلیل کمبود تماشاگر جهنم است ایران به دلیل کمبود آزادی. از سوی دیگر هر دو جا بهشت تئاتر است. کانادا بهشت تئاتر است چون از کارها حمایت مالی ممکن است بشود و تهران بهشت تئاتر است چون گنج تماشاگر است. اگر تئاتری خوب باشد شبهای بسیاری پر از تماشاگر خواهد بود. ولی در تورنتو احتمالن از بس تعداد تئاتر زیاد است تئاترهای هنری کمتر پر است. معمولن کمتر از یک ماه روی صحنه هستند و اغلب سالنها پر نیست. اینجا در تهران ممکن است تئاتری روشنفکرانه و هنری پنجاه شب پر از تماشاگر روی صحنه باشد. در تورنتو این تقریبن ناممکن است. مگر برای تئاترهای تجاری و بازاری مثل سیندرلا.
اگر بخواهیم تئاتر معاصر ایران را بررسی کنیم ، کسانی همچون ساعدی، رادی، استاد محمد در گروه تئاتر ملی فعال بودند و دسته ی دیگر کارگاه نمایش با افرادی چون نعلبندیان و آربی آوانسیان و … که در فرم و اجرا متفاوت از هم فعالیت داشتند و دیده شدند. در این میان خود را به کدام یک از این دو نزدیک میدانید و کدام را در طی سالهای فعالیتتان بیشتر میپسندید ؟
از نظر محتواگرایی تئاتر ملی و از نظر فرهنگ گروهی و فرمگرایی کارگاه را. هر دو در کنار جریانهای فعال دیگر تاثیر چشمگیری بر تئاتر ایران گذاشتند. اشتباه است که فکر کنیم اگر فقط یکیشان بود وضع ما بهتر میشد. اگر تاریخ تئاتر پیش از انقلاب را بررسی کنیم خواهیم دید که نبود هر کدام از این دو جریان میتوانست فقدان بزرگی برای تئاتر ما باشد. تمام زیبایی هنر همین است چند نفر همزمان با هم ولی متفاوت از هم کار میکنند و اینها کنار هم جهانی چندصدایی به ما ارائه میکنند.
سلام عالي بود …
ممنون …
خداوند امثال شما را زياد كند …