چه نجیبانه، چه دژخیمانه، چه بی‌شرمانه!

در سوگ محمود استادمحمد

نویسنده: محمد یعقوبی

روزنامه‌ی بهار، شنبه پنجم خرداد ۱۳۹۲

نوشتن دو نمایش‌نامه‌ی آسیدکاظم و شب بیست‌ویکم برای ماندگاری نام‌ت در ادبیات نمایشی ایران بس است. اما شک ندارم اگر تاب آورده بودی اگر بیماری‌ توان‌‌ت را نگرفته بود نمایش‌نامه‌‌ی درخشان دیگری می‌نوشتی این بار درباره‌ی تجربه‌ی دردناک و جان‌کاه خود در ستیز با مرگ و بی‌اعتنایی کسانی که وامی‌داردم فاش بگویم حقیت ندارد که می‌گویند به مرگ طبیعی از دنیا رفتی. بله، گویا هنوز مرگ بر اثر سرطان را مرگی طبیعی تلقی می‌کنند اما بله، اصرار دارم که به مرگ طبیعی از دنیا نرفتی، کشته‌شدی. بی‌اعتنایی مدیران تو را کشت. چه نجیبانه بی‌اعتنایی را تاب آوردی که شک ندارم سخت‌تر از ستیز با بیماری بود. سنی نداشتی که نتوانی از پس بیماری برآیی اگر آن اندازه که سزاوارش بودی می‌خواستند و می‌کوشیدند که بمانی. و شاهد زنده‌ی دیگری شدی برای اثبات بی‌اعتنایی مسئولان به وضعیت دردناک هنرمندان.

چه دژخیمانه نادیده می‌گیرند اندک یگانه‌های این مرز و بوم را و ما چه بی‌شرمانه پذیرفته‌ایم این وضعیت دوزخی را.

محمد یعقوبی

۹۲۰۵۰۴

یک توضیح طولانی‌تر از متن بالا:

این متن قرار بود در روزنامه‌ی شرق چاپ شود که گفتند باید چند کلمه حذف شود، گفتم نه. پیش از آن سما بابایی از روزنامه‌ی بهار به من زنگ زده بود و یادداشتی درباره‌ی استادمحمد از من خواسته بود، گفته بودم به شرق قول داده‌ام، با سما درباره‌ی نمایش‌نامه‌ی شب بیست‌ویکم حرف زدم که چاپ کند ولی حالا که شرق نمی‌خواست متن‌م را چاپ کند به سما زنگ زدم که متن را می‌فرستم اگر توانستی بدون سانسور چاپ‌ش کنی، چاپ‌ کن و ازش خواستم خبرم کند که می‌تواند یا نه، خبر نداد. به سپیده شمس هم که از روزنامه‌ی اعتماد زنگ زده بود و یادداشت خواسته بود زنگ زدم و برای او هم فرستادم و به او هم گفتم به این شرط که بدون سانسور چاپ شود و خبرم کند. سپیده شمس زنگ زد و گفت بی‌سانسور چاپ خواهد شد. ولی خیلی مطمئن حرف نمی‌زد، به همین دلیل چیزی به سما نگفتم و منتظر ماندم تا روز بعد، ام‌روز: شنبه پنج مرداد و دیدم در روزنامه‌ی اعتماد سانسورشده چاپ شده و در روزنامه‌ی بهار هم حرف‌هایم درباره‌ی شب بیست‌ویک‌م در ادامه‌ی یادداشت‌م آمده انگار همه‌ی این‌ها یادداشت‌م بوده. راست‌ش حال‌م گرفته شده، برای همین بخشی را که در روزنامه‌ی بهار از حرف‌هایم به یادداشت اضافه شده در این‌جا نیاورده‌ام، ولی به‌هر‌حال ممنون سما بابایی هستم که یادداشت بالا را توانست بی‌سانسور چاپ کند. نتیجه‌ی اخلاقی این‌که چاپ‌شدن یا نشدن یک متن بسته‌گی به شجاعت مسئول سانسور هر روزنامه دارد و خوش‌حال‌م که کوتاه نیامدم و متن را از شرق پس گرفتم و البته سپاس‌گزارم از فرزانه ابراهیم‌زاده که از شرق به من زنگ زد و با من درمیان گذاشت که آیا با حذف چاپ شود یا نه؟ برعکس دست‌اندرکاران روزنامه‌ی اعتماد. خوش‌حال‌م که به روزنامه‌ی «اعتماد» اعتماد نکردم که قول داده بود بی‌سانسور چاپ شود. جاهایی را که در روزنامه‌ی اعتماد حذف‌شده مشخص کرده‌ام تا سندکی به‌ جا گذاشته‌ باشم برای بعدها که یادم نرود چاپ چه‌چیزها در سال ۹۲ در روزنامه‌ها برای دست‌اندرکاران‌شان نگران‌کننده بود. همین.

۹۲۰۵۰۵