نمیدانم
گفت و گو با «محمد یعقوبی» دربارهی نوشتن
۱- بر مبنای چه فرآیندی ایدهی(Idea) اولیهی نمایشنامههایتان را به دست میآورید؟
درست این است که خیلی خلاصه و مفید بگویم نمیدانم. باور کنید اگر میدانستم برمبنای آن فرایند پیدرپی نمایشنامه مینوشتم. گاهی تم است که مرا وامیدارد به نوشتن، گاهی موضوع، گاهی ساختار، گاهی موقعیت. مثلن زمستان ۶۶ را با این ایده نوشتم که شخصیتها روز اول است به خانهی خود خانهای اجارهای وارد شدهاند و میکوشند خانه را مرتب کنند، و نمیدانند خودشان و آنچه میسازند در معرض نابودی است. ولی راستش بهترین حالت که باعث میشود پیش از نوشتن آسودهخاطر باشم و با اشتیاق هر روز رنج دلپذیر نوشتن را تاب بیاورم زمانی است که تم و ساختار کارم را بدانم. و اگر پایان را از آغاز نوشتن بدانم که از شادی قند در دلم آب میشود. مثل این است که آدم از خانه بیاید بیرون و بداند کجا میخواهد برود. وقتی از خانه بیرون بیایید و ندانید مقصد کجاست در واقع پرسه میزنید. پرسه در نوشتن عذابآور است. ممکن است در نهایت پرسه هم به پایانی منجر شود که خود نویسنده را هم شگفتزده کند، من این را شگفتزدهگی را تجربه کردهام، ولی رنجی که پیش از رسیدن به آن پایان بردهام چنان فرساینده بوده که ترجیح میدهم پیش از نوشتن بدانم به کجا میخواهم برسم. شاید بهتر باشد بگویم که هرگز نگران نبودهام که دربارهی چه بنویسم، دنیا پر است از موضوع برای نوشتن. مهم برای من این است که جوری بنویسمش که از نوشتهی هر نویسندهی فرضی دیگر متفاوت باشد. همین زمستان ۶۶ را زمانی با اشتیاق نوشتم که میدانستم هیچ نمایشنامهای با این ساختار نخواندهام. و من آنقدر نمایشنامه خوانده بودم که خیالم آسوده باشد اگر اینطور بنویسم نمایشنامهای متفاوت خواهد بود. از همان آغاز هم پایانش را میدانستم.
۲- در نمایشنامههای شما آیا این مضمون(Content) است که ساختار(Structure) را میسازد یا ساختار است که مضمون را بوجود می آورد ؟ آیا به چنین تفکیکی قایل هستید؟
بیشتر وقتها مضمون مرا به نوشتن واداشته ولی پیش از نوشتن به این فکر کردهام حالا این را چهطور باید نوشت؟ و وقتی پاسخ این پرسش را پیدا کردهام دیگر نتوانستهام میل نوشتنش را مهار کنم. اگر موضوعی را ندانم چهطور باید نوشت، مدام از نوشتنش درمیروم. بهانهای پیدا میکنم برای ننوشتن، یادداشت روزانه مینویسم، کتاب میخوانم، فیلم تماشا میکنم فقط برای اینکه ننویسم، فقط برای اینکه از رنج نوشتن شانه خالی کنم.
۳-چه تفاوتی از منظرِ شما میان کارکرد مضمون درتئاتر و متن دراماتیک(نمایشنامه) در مقایسه با دیگر هنرها هست ؟
در مقایسه با دیگر شیوههای داستانسرایی مثلن سینما و ادبیات، به گمان من چندان تفاوتی از نظر مضمون نیست، به گمان من اینها شیوههای گوناگون داستانسرایی و به عبارتی مضمونسرایی هستند و تفاوت اینها فقط در شیوه است.
۴-شما مضمون نمایشنامههای خود را بیشتر برگرفته از کدامیک از حوزه های «آیین» ، «مذهب» ، «مسائل اجتماعی» و «انگارهی زیبایی شناسانهی ذهنی» میدانید؟
مسائل اجتماعی و انگارهی زیباییشناسانهی ذهنی. جای آن دو تای دیگر جاهای دیگر است. کسانی که آن دوتای دیگر را در نمایشنامه و فیلم و رمان میگنجانند آدم دلسوزِ دانایی دوروبرشان نبوده که به آنان بگوید وقتشان را تلف میکنند.
۵- کدام نمایشنامهها یا نمایشنامهنویسان ایرانی را در خلق مضامین اثرگذار موفق میدانید؟ چرا؟
بهرام بیضایی در طرح موضوع، زبانورزی و تنوع مضمون بیهمتاست. به گمان من هنوز او تاثیرگذارترین و جریانسازترین نمایشنامهنویس ایران است.
و اما تعداد نمایشنامههای ماندگار ایرانی بسیار است. بارها گفتهام که از خواندن هر نمایشنامهای که لذت بردهام در حقیقت از آن تاثیر گرفتهام. خودم را مدیون همهی نویسندهگانی میدانم که از نوشتههاشان آموختهام.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.