برای این سرزمین، کار از دعا گذشته!

برای اهالی و دوستداران تئاتر، فقط اسم خالی «محمد یعقوبی» اونقدر کشش داره که بدون در نظر گرفتن موضوع و عوامل اجرا اون‌ها رو به سالن تئاتر بکشونه و وقتی پای علی سرابی، آیدا کیخایی، باران کوثری و پیمان معادی هم وسط باشه که دیگه شکی نمی‌مونه باید این کار (که البته چند سال پیش هم اجرا شده بود) خوب و دیدنی باشه.

این شب‌ها توی تماشاخانه‌ (این تماشاخانه هم از اون اسم‌هاست که نمیشه باهاش رفیق شد و نمی‌دونم چرا من رو یاد حاجی فیروز میندازه!) خشکسالی و دروغ اجرا میشه. نَمردیم و خلاصه یه کار خوب، توی تماشاخانه‌ی ایرانشهر دیدیم.  هربار که اونجا ‌رفتم بعد از دیدنِ نمایش، خودم رو لعن و نفرین ‌کردم که چرا باز هم خام شدم و پا گذاشتم به این مکان شیک و پیک تا یه کار و اجرای بد ببینم که انگاری خیانت کردم به سالن‌های خسته‌ی تئاترشهر! گویا باید بطور دیفالت، مطمئن باشی توی این تماشاخانه قراره نمایش بد ببینی مگه اینکه برعکسش ثابت بشه.

پیمان معادی که شاید (نسبت به خیلی‌ها) از لحاظ کمی، رزومه‌ی کاری پُر و پیمونی نداشته باشه نشون داد که توی اجرای اولینِ کار زنده و نَفس‌به‌نفس با تماشاچی هم موفق بوده. موفقیتی که بدون در نظر گرفتن فیلمنامه‌هاش از «دربار الی» شروع و با «جدایی نادر از سیمین» ادامه داشت و حالا باید منتظر موند و دید اولین کار سینمایی این هنرمندی که نَه قد رشیدی داره و نه ریخت و قیافه‌ی هالیوودی و چشم‌های آبی و موهای بور ولی نشون داده که برای موندن و موفق شدن در سینما و تئاتر، این پارامترها نمی‌تونه خیلی موثر باشه، چی از آب در میاد.

وقتی بروشور و تبلیغات «خشکسالی و دروغ» رو می‌بینی و خط میخی و جمله‌ای از داریوش یا کوروش! که:

 «اهورامزدا این سرزمین را از دشمن، از خشکسالی، از دروغ دور بدار» توقع داری وقتی چراغ روشن میشه روی صحنه یه سِری سرباز با نیزه و کلاهخود و سپر، تو همون مایه‌های سربازهایی که حک شدن روی ستون‌های تخت‌جمشید، ببینی. ولی پیمان معادی هست با لپ‌تاپ و علی سرابی و باران کوثری از همین آدم‌های امروزی که هنوز دارن سَر بازی فوتبال پرسپولیس و استقلالِ هفته‌ی قبل کُری می‌خونند. آدم‌ها، همه از جنس خودمون هستن. با دغدغه و مشکلاتِ زن و مرد جوامع مدرنِ امروزی که نویسنده به‌خوبی و هنرمندانه نشون داده که هر دو جنسیتِ زن و مرد و نوع نگاه و مشکلات‌شون رو  می‌شناسه.

هر چند تا حالا نتونستم اون تکرار دیالوگ‌های چند باره نمایش‌های محمد یعقوبی رو که حالا دیگه خیلی هم داره کلیشه میشه و میره توی مُخ رو بفهمم ولی این‌بار هم کارگردان نشون داده که از خلاقیت زیادی برخورداره و اون سایلنت شدن و کِش اومدن دیالوگ‌ها به‌خوبی تونسته قسمتی از محدودیت‌های زبانی روی صحنه رو بپوشونه. در کنار تمام محاسن کار، به‌نظرم باران کوثری با تمام تلاشی که برای خوب بازی کردن داره ولی سه نفر دیگه اونقدر خوب هستن که ناخواسته بازی ضعیفِ باران به‌چشم میاد.

اگه هنوز علاقه‌ی مونده به هنر و دلی برای زدن به شهر و دود و ترافیک، «خشکسالی و دروغ» رو از دست ندین. هر چند وقتی روی بروشور و کنار خط میخی و خواسته‌‌ایی که پادشاه ایران از اهورامزدا داشته، این جمله‌‌ رو هم می‌بینی که: «مادر خرگوش کوچولو می‌گه: خب حالا بیا این هویج رو بخور.» دچار تضاد عجیبی میشی! ولی مطمئن باشید بعد از دیدن «خشکسالی و دروغ» از خودتون و این نمایش راضی خواهید بود.

http://labynth.blogfa.com/post-266.aspx

1 پاسخ

تعقیب

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*