یادم نمی‌رود

من این را به مناسبت زادروز استاد بهرام بیضایی در سال ۱۳۹۲ نوشتم و چهار سال بعد اندکی بازنویسی‌ش کردم‌.

یادم نمی‌رود آن روز که «چهار صندوق» را خواندم. بیست‌ویک‌ ساله‌ بودم. یادم نمی‌رود که به شما غبطه می‌خوردم، هنوز هم غبطه می‌خورم. شما «چهار صندوق» را در دهه‌ی بیستِ زنده‌گی‌تان نوشته‌اید و من در زمانِ خواندن‌‌ش ناتوان بودم از نوشتنِ چند دیالوگِ ساده. شگفت‌زده بودم از واژه‌های شادابِ جوانی در دهه‌ی چهل که نمایش‌نامه‌اش بیش‌تر انگار شرحِ حالِ روزگارِ ایرانِ پس از انقلاب بود، شرحِ حالِ هنوزِ ما. یادم نمی‌رود شور و حال‌م زمانی که پس از خواندنِ «چهار صندوق» برآن شدم نوشته‌هایتان را به ترتیبِ تاریخِ نوشتار بخوانم. 

یادم نمی‌رود حالِ خوش‌م آن‌روز که فیلم «مرگِ یزدگرد» را نخستین‌بار دیدم و دیوانه‌وار پیِ نمایش‌نامه‌اش گشتم و در «کتابِ جمعه» پیدایش کردم، یادم نمی‌رود حالِ مستی‌م آن روز که واژه‌های «مرگِ یزدگرد» را نوشِ جان کردم. 

یادم نمی‌رود حالِ خوش‌م پس از خواندنِ «فتح‌نامه‌ی کلات»، «طومار شیخ شرزین»، «نُدبه» و… یادم نمی‌رود. 

و شهادت می‌دهم هر نمایش‌نامه‌ای تاکنون نوشته‌ام حاصلِ لذتی‌ست از خواندنِ نوشته‌های شگفت‌انگیز و دل‌نشینِ شما. 

و شک ندارم هر نمایش‌نامه‌نویسی که در ایران پس از شما زاده شد چون من وام‌دارِ شماست. 

و باید به خودمان تبریک بگوییم که شما پیش از ما به دنیا آمدید. 

و به خودمان تبریک می‌گوییم که در زمانه‌ی شما نفس می‌کشیم. 

و به خودمان تبریک می‌گوییم که هستید. 

و بمانید. 

محمد یعقوبی