روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
تا پیش از سال هشتادوهفت من هم مثل همه فقط تماشاگر بازیهای درخشان استاد محمدعلی کشاورز در فیلمها بودم. مگر میتوان دربارهی بازیگری سینمای ایران حرف زد و از نام ایشان چشم پوشید؟ بازی خیرهکنندهاش در هزاردستان، در فیلم مادر، پدرسالار و… کلاس درس است برای علاقهمندان حرفهی بازیگری.
سال هشتادوهفت این افتخار نصیبم شد که ایشان در نمایش تلویزیونی “آدم خوابش میگیره” نوشتهی استاد علی نصیریان به کارگردانی نگارنده بازی کنند. اما یاد آن روزها برایم دردناک است. من که لحظهشماری میکردم تا یکی از اسطورههای بازیگری را از نزدیک ببینم با مردی خسته و ناامید روبهرو شدم. مدام در طی کار نگران بودم و در فکر که چه بگویم تا اندکی به سهم خود از رنجش بکاهم. یادم هست دو دختر جوان علاقهمند به بازیگری آمده بودند سر تمرین که استاد راهنماییشان کند. در تمنای شنیدن حرفی بودند که آتش عشقشان را به بازیگری شعلهور کند ولی پاسخی که شنیدند این بود: بروید دنبال یک شغل شریف.
تا جایی که یادم هست بیش از این نگفت. و من شگفتزده که این مرد زمانی در سن همان دختران با شور و شوقی بیگمان بیش از آنان به عرصهی هنر وارد شده و مرارتها کشیده تا توانسته یکی از اسطورههای بازیگری شود، او که نام و نشانی دارد حال و روزش چنین است پس دیگران چه میکشند؟ چه دیده که بیرحمانه آنان را از ورود به عرصهای که خود مویش را در آن سپید کرده تو گویی نهی از منکر میکند. دلیلش را باید در کجای این آب و خاک جست؟ در هیاهوی بسیار برای هیچِ سینمای ما؟ در مناسبات پرتزویر صدا و سیمای ما؟ در احساس ناامنی غمانگیز حاکم بر فضای حرفهای هنر ما؟
چند صد سال از آن روز میگذرد که صائب تبریزی ناامیدانه سرود: روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان/ بخت سیاه اهل هنر سبز میشود.
محمد یعقوبی
۹۳۰۹۲۷