به اندازه کافی آدمی ناراضی هستم
گفتوگوی هلیا قاضی میرسعید با محمد یعقوبی، نویسنده و کارگردان تئاتر چند روز پیش از اجرای تنها راه ممکن در تورنتو، ماه جون ۲۰۱۸
هلیا قاضی میرسعید: محمد یعقوبی را از ایران می شناسم. نویسنده و کارگردانی که به دنبال تجربه است، دست خودش را تا بی نهایت باز می گذارد، محدودیت ها را دور می زند و هر طور شده راهی می یابد تا کارش را آنطور که دوست دارد اجرا کند. برای شنیدن نقطه نظرات آماده است و اگر آنها را بپسندد، ابایی از به کار گرفتنش ندارد. شاید یکی از ویژگی هایی که باعث شده در تمام این سالها کارهایش را دنبال کنم و از گفتگو با او لذت ببرم، خوشرویی اوست که در هر حالتی با لبخند به حرف هایت گوش می دهد و با اعتماد به نفس جواب پرسش هایت را می دهد. او یکی از کارگردان های تئاتری است که بسیاری از نمایش هایش شب های متوالی به روی صحنه رفته و با خیل عظیم تماشاگران مواجه بوده است. او که چند سالی است ساکن کانادا شده، همچنان در عرصه تئاتر فعالیت دارد و توانسته در اینجا نیز، مخاطبانش را پیدا کند. گفت و گوی پیش رو درباره آخرین نمایشی است که با هنرجویان کارگاهش به روی صحنه برد.
شما که سالها کار حرفه ای کرده اید، با چه انگیزه و هدفی به سراغ کار کارگاهی می روید؟
من در در کار کارگاهی بیشتر امکان ریسک دارم. چون قرار است به کسانی که در کارگاه آموزش تئاتر نامنویسی کردهاند، چیزی یاد بدهم و بیشتر شرکتکنندهگان در کارگاه مثل صفحههای سفیدند که به من امکان میدهند هر ایدهای را ازشان بخواهم اجرا کنند. در ضمن ممکن است آنها نادانسته کارهایی بکنند که جالب و بهدردبخور باشد، به علاوه در کار با نابلدان یا کمبلدان بیشتر به چالهها و ایرادهای متنهایم آگاه میشوم و در متن خودم بازنگری میکنم. در اجرای حرفهای همین نمایش ما بازیگر حاضر در صحنه به عنوان راوی نداشتیم و برخی متنها به شکل تصویر نمایش داده میشد و بقیه تنها صدا بود، اما در اجرای کارگاهی به امکانات این متن واقف شدم، این که بیشتر اعضای این گروه اجراکننده میتوانند راوی نمایش هم باشند. سال گذشته که تنها راه ممکن را در ایران به شکل کارگاهی اجرا کردم، به این ایدهی حضور تماموقت همهی بازیگران در صحنه رسیدم، این ایده از دل کار کارگاهی با هنرجویان به ذهنم رسید و اگر پارسال با بازیگران حرفهای کار کرده بود شاید به ذهنم نمیرسید. حالا اگر بخواهم روزی با بازیگران حرفهای هم این نمایش را بار دیگر روی صحنه ببرم شاید از همین شکل دورنشستن استفاده کنم. فکر میکنم جوانها من را وادار میکنند که تغییر کنم و از این نظر کار با آنها برایم جالب است.
با توجه به تغییراتی که در شیوه اجرا دادید، در متن هم دست بردید یا همان است که بود؟
در مقایسه با اجرای سال ۸۳ دو اپیزود به متن اضافه شده و یک اپیزود حذف و البته کلی تغییرهای ریز و درشت ولی در مقایسه با اجرای سال ۹۵ در ایران یک ایپزود اضافه شده. در ضمن وقتی تصمیم گرفتم به جای صدا چند راوی حاضر در صحنه داشته باشم، روایتهای دیگری به آن اضافه کردم. من اولین بار که این نمایشنامه را نوشتم ایدهی آن را از سینمای مستند و بیوگرافی گرفتم. ماجرا از این قرار بود که من سال۱۳۸۳ می خواستم تکههایی از نمایشنامههای غلامحسین ساعدی را با این فرم اجرا کنم، برنامهام این بود که بخشهایی از نمایشنامههای ساعدی را اجرا کنم و نقدهایی را هم که دربارهی کارهایش نوشتهاند لابهلای کار بگذارم. اما بعد فکر کردم چرا نمایشنامهای با این ساختار ننویسم؟ بنابراین چند روایت نوشتم با اپیزودهایی که تماشاگر آنها را می بیند. در واقع میخواستم نمایشنامهها را نویسندهای نوشته باشد که اصلا وجود خارجی ندارد ولی تماشاگر باور کند نویسندهای واقعی و گمنام است. بنابراین اسمش شد مهران صوفی و اهل لنگرود. این همشهری بودن من و او مهران صوفی را باورپذیر میکرد. خیلیها همان زمان که اجرایش کردم باورش کردند و جالب اینکه یک نمایشنامهنویس از من پرسید نمایشنامههایش را از کجا میتواند گیر بیاورد؟ جالبتر اینکه چندسال پیش یکی از کسانی که در یکی از کارگاههای تئاترم، هنرجوی من بود این بازی را ادامه داد و اسم کارش را گذاشت چهار نمایشنامهی منتشرنشده از مهران صوفی! که سه تا نوشتهی خودش بود و یکی از اپیزودهای من را هم در کارش اجرا میکرد. اما از آنجا که در آن دوران من خیلی مورد غضب مدیر مرکز هنرهای نمایشی بودم، نگذاشتند از نام مهران صوفی استفاده کند و گفتند باید نام نویسنده تغییر کند! و به این ترتیب نویسندهای تخیلی وارد جریان ادبیات نمایشی شد.
وقتی نمایش رضا کیانیان را در تورنتو دیدم، دلم برای تئاترهای خوب ایرانی تنگ شد و فکر کردم چرا ما در اینجا تئاتر فارسی خوب نداریم. در تورنتو با شنیدن اسم کارگاهی، انگار قرار است که سطح توقعمان را پایین بیاوریم. چرا این کمبود همچنان وجود دارد؟
امیدوارم این کار را ببینید و به این نتیجه برسید که کار کراگاهی هم میتواند باکیفیت باشد. به نظر من علاوه بر نمایش «حرفهای»، نمایش «هنر» نعیم جبلی هم یکی از کارهای بسیار خوب و دیدنی خارج از کشور بود. البته من هم اگر دستم باز بود شاید از بازیگرهای خودم برای اجرای نمایشها استفاده میکردم، هرچند که در ایران هم من این کار را به صورت کارگاهی اجرا کردم و با استقبال خوبی هم مواجه شد. اما هنرجویان این کارگاه هم هیچکدام خارج نمیزنند، در ضمن من به آنها گفتهام که اگر به استانداردی که مدنظر من است نرسیم، من اجرا را کنسل میکنم! بهشان گفتم آمادهام پول همهی تماشاگران را پس بدهم، عذرخواهی کنم و بگویم کار ما آماده نبود. چند روز پیش آیدا آمد سر تمرین ما، جلوی همهی بچههای کارگاه ازش پرسیدم کار را اجرا بکنیم؟ گفت آره اجرا کنید. من هم رو به بچهها گفتم: البته این نظر آیداست! وقتی من نظر آیدا یا شما را میپرسم و میگویید خوب است، خوشحال میشوم، اما خودم به اندازهی کافی آدمی ناراضی هستم و به همین راحتی تن به اجرا نمیدهم. بنابراین وقتی کسی به خودش اینقدر بی رحم باشد به مراتب نسبت به شاگردانش بیرحمتر است. من مدام نوشتههای خودم را بازنویسی میکنم و شیوهی کارم را تغییر میدهم و به داشتههایم راضی نیستم. این برمی گردد به میل به تغییر و بهتر شدن. حرف آیدا برای من دلگرمی بود و با خودم گفتم پس همانطور که سال۱۳۸۳ من این نمایش را اجرا کردم و مخاطب پسندید، اگر این بار هم اجرا کنم، خواهد پسندید. اما حالا که با هم حرف میزنیم هنوز به سطح کیفی مورد نظرم نرسیده.
بخشی از نورپردازی به همان شیوهای است همیشه در کارهای شما بوده، اما چطور شد تصمیم گرفتید از نور موبایل استفاده کنید؟
من راستش از ایده نور موبایل خیلی خوشم میآید، بچهها میگفتند، چراغ قوه بیاوریم چون ممکن است شارژ موبایل تمام شود. اما به نظر من موبایل در ایران امروز شخصیت دارد. تنها نگرانی من این است که در سالن نور موبایل خیلی خوب دیده نشود. که اگر این طور شود ممکن است از نور موضعی استفاده کنم، یکی از مشکلات کار در اینجا این است که سالن یک روز قبل از اجرا در اختیار ما نیست. البته اگر هزینهی آن را پرداخت کنیم، میتوانیم سالن را برای تمرین داشته باشیم، اما برای دو اجرا، توجیه اقتصادی ندارد.
از کارگاه بگذریم، نمایشنامه انگلیسی به کجا رسید؟
من قصد داشتم نمایشنامهای به انگلیسی بنویسم که مجبور بشوم به انگلیسی فکر کنم. بنابراین فکر کردم به جای تمرین زبان وقت بگذارم نمایشنامهای به انگلیسی بنویسم که وادار شوم به انگلیسی فکر کنم. موقعیتی را برای نوشتن انتخاب کردم که منطقی باشد آدمها با هم انگلیسی حرف بزنند و در ضمن منطقی باشد که نادرست حرف بزنند. نمایشنامه داستان چهار مهاجر است: دو ایرانی- مادر و پسر- زنی پرتغالی و مردی چینی. سوژه را که نمیتوانم لو بدهم ولی اتفاق مهمی که در زمان نوشتن این نمایشنامه برای من افتاده این است که هرگز اینقدر آزادانه نمایشنامه ننوشتهام. البته همه زخمی و مجروح خودسانسوری هستیم، اما در نوشتن این نمایشنامه تا توانستم خودم را آزاد گذاشتم، حتی شاید باید بگویم کمی هم از آن طرف بام افتادهام. شاید در بازنویسی تغییراتی بدهم. اسم نمایش «خرمالو» است و میخواستم که حتمن اسم میوهای باشد چون این میوه کارکرد دراماتیکی در نمایشنامه دارد. اول قرار بود اسم کار انار باشد، اما بعد فکر کردم خیلی این اسم دستمالی شده است. بعد تصمیم گرفتم اسمش را بگذارم «به» که به انگلیسی می شود Quince. اسم خیلی قشنگی است ولی در نهایت به اسم «خرمالو» یا Persimmon رسیدم که اسم خوشآوایی است. این نمایشنامه خیلی با دیگر کارهایم فرق دارد ولی کسی که کارهای من را دنبال کرده باشد، با خواندن یا دیدن خرمالو متوجه شباهت ساختاری این نمایشنامه با کارهای دیگرم میشود.
آشنایی و همکاری با Tarragon Theatre از کجا شروع شد؟
ریچارد رز کارگردان هنری تاراگن تیاتر نمایش «یک دقیقه سکوت» مرا در فستیوال سامرورکس دیده بود و اظهار تمایل کرده بود نمایشنامهای از من را در تاراگن اجرا کند. به من گفت «یک دقیقه سکوت» خیلی ایرانی است و نمایشنامهای قابل فهمتر برای کاناداییها میخواست. من «خشکسالی و دروغ» را برایش فرستادم و تقریبن قطعی شده بود که اجرایش کنند. اما با بازیگران که دورخوانی کرده بودند به این نتیجه رسیدند که این نمایش هم خیلی ایرانی است و جاهایی از نمایشنامه برای آنها قابل درک نیست. از من خواست نمایشنامه دیگری به آنها بدهم، گفتم در حال نگارش نمایشنامهای به انگلیسی هستم. سوژه را از من پرسید، اما گفتم که نمیتوانم دربارهی سوژه حرفی بزنم، چون اگر بگویم، دیگر نمیتوانم بنویسمش. نوشتن برای من مثل یک راز است. اما بهش گفتم که دربارهی چهار مهاجر است و… اون هم گفت میخواهد به من اعتماد کند و با من قرارداد میبندند که نمایشنامهام را برای تاراگن تیاتر بنویسم. من هم بعد از امضای قراداد وقت بیشتری برایش گذاشتم، چون درگیر کارهای دیگر هم بود هفت ما طول کشید تا تمامش کردم و البته سر وقت طبق قرارداد نمایشنامه را تحویل دادم.
قصد دارید این کار را با ترجمه فارسی هم اجرا کنید؟
واژهها و روابطی در این نمایشنامه هست که در ایران امروز قابل اجرا نیست. حتا خودم هم راحت نیستم برای فارسیزبانان اینجا اجرا کنم. دقت کردهای آدم راحتتر به زبان دیگر راحتتر بیپروا حرف میزند و فحش میدهد تا به زبان خودش؟ من این نمایشنامه را بی پروا نوشتم، چون داشتم به زبانی مینوشتم که واژههایش را حس نمیکنم فقط میفهممشان. اما نمیتوانم به همان راحتی به زبان فارسی اجرایش کنم، مگر اینکه در ترجمه و بازنویسی آنها را کم یا حذف کنم. صادقانه دلم میخواهد آن را به فارسی هم اجرا کنم، چون به لحاظ ساختاری متفاوت از دیگر کارهایم است، اما از طرفی یکی از ارزشهای آن همین نادرستحرفزدن شخصیتها و زبان مهاجرت است، قرار است آنها در این نمایش با هم انگلیسی نادرست حرف بزنند و گاهی دچار سوءتفاهم شوند. و این اتفاق در ترجمهی نمایش به فارسی دیگر معنا و لطفی چندانی ندارد. البته این نمایشنامه تا سه سال متعلق به Tarragon Theatre است، اما بعد از سه سال اگر آنها به هر دلیلی این نمایش را نخواهند اجرا کنند، من حق دارم آن را خودم اجرا کنم و حق اجرایش را به دیگری واگذار کنم.
منتظر کار جدید و جدی از شما باشیم؟
این کاری که دارم با بچههای کارگاهم به روی صحنه میبرم خیلی جدی است. تمام سعیم را میکند اجراییی استاندارد باشد. پاییز هم احتمالن برای اجرا به تهران میروم، اما قبل از رفتن به ایران در تورنتو «رقص کاغذ پارهها» را به انگلیسی به روی صحنه میبریم. برای اجرای آن گرنت گرفتیم و باید آن را به انگلیسی اجرا کنیم. این نمایش را در هفتهی آخر اکتبر در سالن Dancemakers در دیستیلری به روی صحنه بریم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.