دروغی که خط خورده!
محمد رضا آتشین صدف
امشب کتاب نمایشنامهی خشکسالی و دروغ را تمام کردم. پایان کتاب دو مصاحبهی خواندنی با محمد یعقوبی نویسندهی نمایشنامه را آورده که من پاسخ بعضی از پرسشهایم را با آنها گرفتم و بعضی از حدسیاتی را که در یادداشت پیشینم (پیش از خواندن کتاب) زده بودم تایید شد و راستش به خودم امیدوار شدم.
از نکتههای مهمی که در آن یادداشت آورده بودم توجه به ناگفتههای نمایش بود که بعدا با در مصاحبهاش دیدم که به این مسئله توجه خاص دارد. هر چند من به این مسئله متفاوت و شاید اندکی ژرفتر از جیزی که او گفته بودم. فکر میکردم و میکنم.
بگذارید واضحتر بگویم. هر چند احتمال میدهم به بعضی چیزها متهم شوم ولی اشکالی ندارد من که ادعا ندارم منتقد حرفهای تئاتر هستم و ادعا ندارم که حرف من لزوما درست است و انتظار هم ندارم همه مثل من فکر کنند.
از پیشفرضهای من در این ادعا پذیرش این ایده است که گاهی اثری هنری واجد معنایی است که خود هنرمند موقع آفرینش آن چه بسا به آن توجه نداشته و حتی بالاتر اینکه گاهی واجد معنایی است ناسازگار با نیت هنرمند.
ادعای من این است که هر چند با توجه به نشانههای فرامتنی از جمله بعضی رویداهای اجتماعی زمان ما و نیز هشدارهای مکرر بعضی متفکران و فعالان فرهنگی ما دربارهی بیماری دروغگویی در جامعهی ما و نیز با توجه به عنوان نمایشنامه و حتی بعضی از سخنان صریح نویسنده انتظار ما پیش از دیدن این نمایش این است که نویسنده در صدد نمایشدادن بدیها و آسیبهای دروغ در سطح روابط اجتماعی و به خصوص روابط خانوادگی است؛ ولی به نظر من در این نمایشنامه نشان داده میشود که بدون دروغ نمیشود زندگی کرد؛ یا زندگی بدتر میشود.
شاید بگویی من دارم تفسیر دلخواهم را به زور بر متن تحمیل میکنم ولی میخواهم به سه نشانه از متن اشاره کنم که آنها را تاییدکنندهی این تفسیر میدانم:
۱٫ یک بار دیگر نمایش را ببینید. دروغهای متعددی را که در آن افراد به یکدیگر دادهاند در نظر بگیرید. حالا یکی یکی بیازمایید که آیا اگر در هر یک از آن موقعیتها راستش گفته میشد. اوضاع بهتر از آن چیزی میشد که بود یا بدتر. مثلا امید از میترا جدا نمیشد؟ من که به نظرم در بیشتر موارد اوضاع بدتر میشد یا با احتیاط بیشتری بگویم معلوم نبود بهتر میشد.
مثلا اگر امید به آلا میگفت: المیرا افشار یکی از شاگردان من است که رابطهی محبت آمیزی فراتر از صرف استاد و شاگردی بین ماست یا آرش به میترا میگفت که امید آن شب پیش من اینجا بوده یا امید به میترا میگفت که آلا من را دوست دارد و گاهی برایم کارت پستال میفرستد و…
۲٫ در آن جا که میترا قرار بود ساعت ۳ بیاید پیش امید ولی دیر میکند. آلا که الان دیگر همسر امید شده است از امید میپرسد: تو الان خیلی نگرانشی؟ امید میگوید: آره. الا میگوید: پس گاهی وقتها پیش میآد که دروغ نگی؟ ولی درست موقعی که آدم دوس داره بهش دروغ بگن.
۳٫ تو پوستر روی واژهی دروغ خط خورده و این یعنی اینکه اهورا مزدا لازم نیست این سرزمین را از دروغ حفظ کنی چون لازمش داریم! (البته این را هم بگویم که نویسنده در مصاحبه میگوید که خظ زدن آن، خواستهی شورای نظارت بوده ولی همان طور که عرض کردم معنای یک اثر هنری لزوما همان نیست که آفرینندهی آن میگوید یا لااقل تنها معنا آن نیست که او میگوید).
http://poyeh.parsiblog.com/category/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%8A%D8%B9%D9%82%D9%88%D8%A8%D9%8A/
تعقیب
[…] دروغی که خط خورده! / محمدرضا آتشینصدف […]
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.